کد مطلب:328144 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:545

سوره اعراف، آیات 53 - 37
فمن اظلم ممن افتری علی الله كذبا او كذب بایاته اولئك ینالهم نصیبهم من الكتب حتی اذا جاءتهم رسلنا یتوفونهم قالوا این ما كنتم تدعون من دون الله قالوا ضلوا عنا و شهدوا علی انفسهم انهم كانوا كفرین (37)

قال ادخلوا فی امم قد خلت من قبلكم من الجن و الانس ‍ فی النار كلما دخلت امه لعنت اختها حتی اذا اداركوا فیها جمیعا قالت اخریهم لاولیهم ربنا هولاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار قال لكل ضعف و لكن لا تعلمون (38)

و قالت اولیهم لاخریهم فما كان لكم علینا من فضل فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون (39)

ان الذین كذبوا بایاتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ابوب السماء و لا یدخلون الجنه حتی یلج الجمل فی سم الخیاط و كذلك نجزی المجرمین (40)

لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش و كذلك نجزی الظلمین (41)

و الذین ءامنوا و عملوا الصلحت لا نكلف نفسا الا وسعها اولئك اصحاب الجنه هم فیها خلدون (42)

و نزعنا ما فی صدورهم من غل تجری من تحتهم الانهر و قالوا الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما كنا لنهتدی لو لا ان هدانا الله لقد جاءت رسل ربنا بالحق و نودوا ان تلكم الجنه او رثتموها بما كنتم تعملون (43)

و نادی اصحاب الجنه اصحاب النار ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم فاذن مؤ ذن بینهم ان لعنه الله علی الظالمین (44) الذین یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجا و هم بالاخره كفرون (45)

و بینهما حجاب و علی الاعراف رجال یعرفون كلا بسیمیهم و نادوا اصحاب الجنه ان سلام علیكم لم یدخلوها و هم یطمعون (46)

و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمین (47)

و نادی اصحاب الاعراف رجالا یعرفونهم بسیمیهم قالوا ما اغنی عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون (48)

اهولاء الذین اقسمتم لا ینالهم الله برحمه ادخلوا الجنه لا خوف علیكم و لا انتم تحزنون (49)

و نادی اصحاب النار اصحاب الجنه ان افیضوا علینا من الماء او مما رزقكم الله قالوا ان الله حرمهما علی الكفرین (50)

الذین اتخذوا دینهم لهوا و لعبا و غرتهم الحیوه الدنیا فالیوم ننسیهم كما نسوا لقاء یومهم هذا و ما كانوا بایاتنا یجحدون (51)

و لقد جئناهم بكتب فصلناه علی علم هدی و رحمه لقوم یومنون (52)

هل ینظرون الا تاویله یوم یاتی تاویله یقول الذین نسوه من قبل قد جاءت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا او نرد فنعمل غیر الذی كنا نعمل قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا یفترون (53)







ترجمه آیات

كیست ستمگرتر از آن كس كه به دروغ بر خدای تعالی افتراء ببندد؟ و یا آیات او را تكذیب كند؟ نصیب مقررشان به ایشان می رسد، تا آنكه فرستادگان ما به سویشان رفته بخواهند جانشان را بگیرند از ایشان می پرسند: كجاست آن چیزهایی كه غیر از خدا می خواندید؟ گویند آنها را نمی بینیم ، و با این اعتراف علیه خود گواهی دهند كه كافر بوده اند (37)

(خدای تعالی ) می فرماید: با گروه هایی از جن و انس كه پیش از شما در گذشته اند به جهنم وارد شوید، وقتی گروهی وارد شود گروه هم عقیده خویش را لعنت كند، و چون همگی در آنجا مجتمع شوند پیروانشان درباره پیشروانشان گویند: پروردگارا اینان ما را به گمراهی كشیدند، عذاب ایشان را از جهنم دو چندان كن ، گوید همه را (عذاب ) دو چندان است . و لیكن شما نمی دانید (38)

پیشروانشان به پیروان گویند: پس شما را بر ما برتری نبوده اینك به سزای اعمالی كه می كردید این عذاب را تحمل كنید (39)

كسانی كه آیه های ما را تكذیب كرده و نسبت به آنها تكبر ورزیدند درهای آسمان را به رویشان نگشایند و به بهشت وارد نشوند تا طناب كشتی به سوراخ سوزن داخل شود. آری ، بدكاران را این چنین سزا می دهیم (40)

برای ایشان از آتش بستری و (بجای روپوش ) بر بالای آنان پوششهای آتشینی است ، آری ستمگران را چنین كیفر می دهیم (41)

و كسانی كه ایمان آورده و كارهای شایسته كرده اند، هیچ كس را جز به اندازه تواناییش تكلیف نمی كنیم ، آنان اهل بهشتند و همانها در بهشت جاودانند (42)

كینه ای كه در سینه هایشان بود برون كردیم ، و اینك در جایگاهشان جویها روان است . گویند: ستایش خدایی را كه ما را به این نعمت هدایت كرد، كه اگر خداوند هدایتمان نكرده بود راه نمی یافتیم ، راستی پیامبران پروردگار ما به حق آمده بودند، و ندایشان كنند كه این بهشت را به پاداش اعمالی كه می كردید میراث برده اید (43)

اهل بهشت به اهل جهنم بانگ زنند كه ما وعده پروردگار خویش را درست یافتیم آیا شما نیز وعده پروردگارتان را درست یافتید؟ گویند: آری ، پس اعلام كننده ای میان آنان بانگ می زند كه لعنت خدا بر ستمگران باد (44)

همان كسانی كه سد راه خدا شده آن را منحرف می خواهند و خود هم به آخرت كافرند (45)

میان بهشتیان و دوزخیان حائلی است و بر بالای آن مردمی هستند كه همه خلائق را به سیما و رخسارشان می شناسند، و اهل بهشت را ندا دهند كه سلام بر شما، اینان به بهشت در نیامده اند اما طمع آن را دارند (46)

و چون دیدگانشان به سوی اهل جهنم بگردد گویند پروردگارا ما را قرین گروه ستمگران مكن (47)

اصحاب اعراف مردمی را كه به سیمایشان می شناسند ندا دهند و گویند جماعت شما و آن تكبری كه می كردید كاری برای شما نساخت (48)

آیا همین ها بودند كه شما قسم می خوردید كه رحمت خدا به آنان نمی رسد؟ شما (تحقیر شدگان ) به بهشت وارد شوید كه نه بیمی دارید و نه غمگین می شوید (49 )

و اهل جهنم اهل بهشت را ندا زنند كه از آن آب یا از آن چیزها كه خدا روزیتان كرده برای ما بریزید. گویند: خداوند آن را بر كافران حرام كرده است (50)

و كافران همانهایند كه دین خویش را سرگرمی و بازیچه گرفته ، و زندگی دنیا فریبشان داد، امروز ایشان را به فراموشی می سپاریم ، همچنانكه در دنیا دیدار امروزشان را فراموش كرده آیات ما را انكار می نمودند (51)

كتابی به سوی آنان بیاوریم كه شرح آن را از روی علم داده ایم ، كتابی است كه برای آنانكه ایمان بیاورند، مایه هدایت و رحمت است (52)

مگر جز تاءویل (آیه های ) آن ، انتظاری می برند، روزی كه تاءویل آن بیاید كسانی كه از پیش آنرا فراموش كردند گویند: فرستادگان پروردگار ما به حق آمده بودند، آیا شفیعانی داریم كه از ما شفاعت كنند؟ و یا ممكن است برگردیم و اعمالی غیر آنچه می كردیم بكنیم ؟ به خویشتن ضرر زدند و از آن خدایان دروغین كه می خواندند خبری و اثری ندیدند (53)

بیان آیات

آیه اولی تفریع و استخراج از آخرین خطاب عام (یا بنی آدم ) است ، نظیر تفریعاتی كه پس از هر كدام از خطابهای عام قبلی ذكر شد. و آیات بعدی همه راجع به پیامدهای دروغ بستن به خدا و عواقب وخیم تكذیب آیات او و همچنین بیان آثاری است كه بر ایمان به خدا و عمل صالح مترتب می شود، الا دو آیه آخر كه در آن دو به اول كلام برگشت شده و با ذكر مساءله نزول كتاب ، حجت را بر آنان تمام كرده است .

مراد از افترا بر خدا به كذب در آیه (فمن اظلم ممن افتری ...) شرك ورزیدن به خداو انكار توحید است .





فمن اظلم ممن افتری علی الله كذبا او كذب بایاته





این آیه همانطوری كه خاطر نشان ساختیم متفرع بر مضمون آیه قبل است كه جمیع بنی نوع آدم را مخاطب قرار داده می فرمود: ما به وسیله پیغمبران شرایع را به همه شما بنی نوع بشر ابلاغ نمودیم . و اینك در این آیه می فرماید: حال كه خداوند دین عمومی خود را به جمیع اولاد آدم ابلاغ كرده و آنان را به پاداش كسانی كه به احكام دین شان عمل می كنند، و كیفر كسانی كه شانه خالی می كنند خبر داده . پس با این حال آیا ستمگرتر از كسی كه از عمل به دین استنكاف بورزد یافت می شود؟ هرگز! كیست ستمگرتر از كسی كه یا به دروغ به خدا افترا می بندد و یا بجای پذیرفتن دین توحید كه انبیا به سوی آن دعوت می كنند، دین دیگری به خدا نسبت می دهد؟ با اینكه خداوند اعلام كرده به اینكه انبیا (علیهم السلام ) واسطه های بین او و بین خلق و مبلغین دین اویند.

از این جا معلوم می شود كه گر چه افترای كذب بر خدای تعالی هر بدعتی را چه در اصول باشد و چه در فروع شامل می شود، الا اینكه مورد آیه خصوص اصول دین و انكار توحید و شرك ورزیدن به خدا است ، جمله (قالوا این ما كنتم تدعون من دون الله ) نیز دلالت بر این اختصاص دارد.





اولئك ینالهم نصیبهم من الكتاب حتی اذا جائتهم رسلنا...





منظور از (كتاب ) قضایی است كه خداوند گذرانیده ، و مقدراتی است كه در مورد عمر، معیشت ، بی نیازی صحت ، مال و اولاد انسان و سایر بهره های حیاتی او حتمی نموده ، بدلیل اینكه آن را مقید و محدود به آمدن (رسل ) فرموده كه مراد از آن همان فرا رسیدن اجل و مرگ است ، و معلوم است كه با فرا رسیدن مرگ ، زندگی دنیا با همه شؤ ونش خاتمه پیدا می كند.

و منظور از (نصیب از كتاب سهمی ) است كه هر فردی از مقدرات دارد. و اینكه فرمود: (بهره هر یك از آنان از كتاب به ایشان می رسد) و حال آنكه به حسب ظاهر انسان به آن بهره ها می رسد نه آن بهره ها به انسان ، برای این است كه دلالت كند بر اینكه نصیب هر كس بطور مسلم به او خواهد رسید، و چیزی كه برای او مقدر نشده مسلما برایش دست نخواهد داد.

بنابراین ، معنای آیه چنین می شود: كسانی كه با ارتكاب شرك و عبادت بت ها به خداوند دروغ بسته و یا با رد همه احكام دین و یا بعضی از آن آیات او را تكذیب نمودند، بهره شان از كتاب و آنچه كه از خیر و شر در حقشان مقدر شده در خلال زندگی دنیویشان به آنان خواهد رسید، تا آنكه اجلهایشان سر آمده و فرستادگان ما كه همان ملك الموت و یاران اویند بر ایشان نازل شده جانشان را بستانند، آن وقت است كه از ایشان سؤ ال می شود كجایند آن شركایی كه برای خداوند اتخاذ كرده آنها را شفیع درگاه خدا می دانستید؟

در جواب می گویند: ما نمی بینیم آنها را، یعنی آنها را آن اوصافی كه برایشان قائل بودیم نمی یابیم . آری ، علیه خود شهادت می دهند به اینكه در دنیا كافر بوده اند، چون با مشاهده حقیقت امر را می بینند، و معلومشان می شود كه غیر از خدای سبحان چیزی نیست كه مستقلا دارای نفع یا ضرری باشد، و آن نسبت ها كه به اولیای خود می دادند همه خطا بوده .

این آن مطالبی است كه از آیه استفاده می شود، و در آن جهاتی از بحث هست كه در ذیل آیات دیگری كه از حیث مضمون شبیه به آنند در سوره (انعام ) و سوره های دیگر بحث شده است .





قال ادخلوا فی امم قد خلت من قبلكم من الجن و الانس





این خطاب از ناحیه خود پروردگار است ، نه ملائكه كه واسطه های او در مساءله موت و غیر آنند. مخاطبین به این خطاب به حسب سیاق لفظ بعضی از كفارند كه قبل از ایشان امت هایی مانندشان از جن و انس بوده و درگذشته اند، ظاهر سیاق چنین است ، و لیكن خطاب در معنای این است كه فرموده باشد: (داخل شوید در آنچه كه داخل شدند گذشتگان و آیندگان شما، و اگر سیاق را آنطور منتظم نمود، برای این است كه زمینه را برای ذكر مشاجرات اهل دوزخ و اعتراضاتی كه هر تازه واردی به دوزخیان قبل از خود دارد فراهم نماید، چنانكه می فرماید: (ان ذلك لحق تخاصم اهل النار).

این آیه دلالت دارد بر اینكه از طایفه جن امت هایی هستند كه بر خلاف ابلیس - كه تا روز قیامت زنده است - به اجل های معین و معلومی می میرند.





كلما دخلت امه لعنت اختها





این یكی از مشاجرات دوزخیان است كه هر كدام كه در آتش داخل می شوند، كسانی را كه قبل از ایشان وارد شده اند لعنت می كنند، یعنی می گویند: از رحمت خدا و از هر چیز دیگری دور باشی ، كلمه (اخت ) در اینجا به معنای مثل و مانند است .





حتی اذا اداركوا فیها جمیعا...





كلمه (اداركوا) در اصل (تداركوا) بوده ، و معنایش رسیدن به یكدیگر است ، یعنی تا آنكه همه در آتش جمع شوند.

(قالت اخریهم لاولیهم ) - (اولی ) و (اخری ) یا به حسب رتبه است ، و منظور از (اولی ) رؤ سای ضلالت و ائمه كفر است كه پیروان خود را در گمراهی كمك می كنند، و یا به حسب زمان و مراد اسلاف و پیشینیان است كه برای آیندگان خود فتح باب ضلالت كرده و راه كج را برای آنان هموار می سازند.

كلمه (ضعف ) - به كسر ضاد و سكون عین - تكرار كننده هر چیزی را گویند، مانند عدد دو كه تكرار كننده عدد یك است و عدد چهار كه تكرار كننده عدد دو است ، و گاهی آن را تنها به یك چیز سنجیده ، مثلا می گویند عدد دو ضعف عدد یك و عدد چهار دو ضعف آن است . و گاهی هم آن را به معنای چیزی می دانند كه به انضمام چیز دیگری باعث تكرار شود، مانند واحد كه به انضمام واحدی دیگر عدد یك را تكرار می كنند، و به این اعتبار عدد یك را (ضعف ) و عدد دو را (ضعفان ) می خوانند، و همچنین عدد دو را كه زوج است (زوجین ) می گویند. در قرآن كریم هم این دو اعتبار به كار رفته ، در آیه مورد بحث عذاب دو چندان را (ضعف )، و در آیه (ضعفین من العذاب ) آن را (ضعفین ) خوانده .

مشاجره و گفتگوی دوزخیان با یكدیگر

در جمله (قالت اخریهم لاولیهم ربنا هولاء اضلونا...) یك نوع التفات لطیفی بكار رفته ، و آن اینكه در حین مخاطبه و مشاجره با یكدیگر، خدای تعالی را مخاطب قرار داده و به یكدیگر نفرین كردند، و این التفات هم كار اشاره به ملزوم و افاده ملازمه را كرده و هم باعث ایجاز كه نكته ادبی دیگری است گردیده و در نتیجه از نقل دو محاوره و گفتگو، به نقل یكی اكتفا شده است ، چون تقدیر كلام این است كه : طبقه بعدی نخست به قبلی ها گفتند شما از ما ظالم ترید، برای اینكه هم خودتان گمراه بودید و هم ما را گمراه كردید، لذا امیدواریم خداوند عذاب آتش شما را دو برابر كند - آنگاه رو به درگاه خدا آورده و عرض كردند: (پروردگارا اینان ما را گمراه ساختند، پس عذابشان را دو چندان كن .

خداوند هم در جوابشان فرمود: عذاب هر دوی شما دو چندان است و لیكن نمی فهمید. آنگاه طبقه قبلی در جوابشان گفتند: شما از جهت خفیف بودن عذاب فضیلتی بر ما ندارید...).

بنابراین ، معنای آیه چنین می شود: (حتی اذا اداركوا) تا آنكه طبقه قبلی و بعدی با هم جمع شدند (فیها) در دوزخ و مشاجره را به راه انداختند و (قالت اخریهم ) و گفتند طبقه بعدی كه یا به حسب مرتبه و یا به حسب زمان تابع طبقه قبلی بودند (لاولیهم ) به طبقه قبلیشان - یعنی نیاكان و پدرانی كه قبل از آنان می زیسته و طریق ضلالت را برای آنان هموار كرده بودند، و یا رؤ سا و پیشوایان خود - شما ما را گمراه كردید پس خداوند عذابتان را از عذاب ما شدیدتر كند، آنگاه به درگاه خدا روی آورده و گفتند: (ربنا هولاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار) خدایا عذاب ایشان را دو برابر عذاب ما كن ، چون هم خود گمراه بودند و هم باعث گمراهی ما شدند. (قال ) خدای تعالی فرمود: (لكل ) عذاب برای اولی و آخری هر دو (ضعف ) است اما برای اولی ، به جهت این كه هم خودشان گمراه بودند و هم دیگران را در گمراهی اعانت كردند، و اما برای شما، از این جهت كه هم خودتان گمراه بودید و هم در این گمراهی به گمراه كردن آنان كمك كردید و حرفه ایشان را پذیرفته و دعوتشان را اجابت كردید، و با پیوستن به آنان باعث سیاهی لشكرشان شدید، (و لكن لا تعلمون ) نمی فهمید و نمی توانید بفهمید، چون فهمیدن مقدار عذاب فرع علم و ادراك است ، و عذاب خود شما، شما را چنان احاطه كرده كه نمی توانید نسبت به مقدار عذاب آنان علم پیدا كنید، تنها از دور می بینید كه آنان نیز در آتشند، و لذا خیال می كنید كه عذاب آنان مثل عذاب شما است ، آنان نیز همین خیال را می كنند و حال آنكه چنین نیست ، هم عذاب آنان ضعف است ، و هم عذاب شما.

باید دانست كه این خطاب الهی خطابی است از در قهر، تا هر دو طایفه با شنیدن آن ذلیل تر و معذب تر شوند، لذا بنا به حكایت قرآن طبقه قبلی پس از شنیدن جوابی كه خداوند به نفرین طبقه بعدی داد (قالت اولیهم لاخریهم ) گفتند: ( فما كان لكم علینا من فضل ) كار شما بهتر از ما و عذابتان خفیف تر از عذاب ما نیست (فذوقوا العذاب بما كنتم تكسبون ) بچشید عذاب را به كیفر گناهانی كه در دنیا كردید.





ان الذین كذبوا بایاتنا و استكبروا عنها لا تفتح لهم ...





كلمه (سم ) به معنای سوراخ و جمع آن (سموم ) است ، و كلمه (خیاط) مانند (مخیط) به معنای سوزن است .

نفیی كه خداوند از فتح درهای آسمان كرده با قطع نظر از جمله (و لا یدخلون الجنه ) كه دنبال آن ذكر شده مطلق است ، هم شامل فتح آن برای ورود و صعود ادعیه و اعمال آنان می شود، و هم شامل فتح آن برای صعود ارواحشان ، الا اینكه جمله مزبور قرینه است بر اینكه مقصود از نگشودن درهای آسمان تنها برای ورودشان به بهشت است ، چون از ظاهر این آیه و همچنین آیه (و فی السماء رزقكم و ما توعدون ) بر می آید كه بهشت در آسمان است .

( حتی یلج الجمل فی سم الخیاط) در این جمله ورودشان به بهشت تعلیق بر محال شده ، و این تعلیق بر محال كنایه است از اینكه چنین چیزی محقق نخواهد شد، و باید برای همیشه از آن ماءیوس باشند، همچنانكه گفته می شود (من این كار را نمی كنم مگر بعد از آنكه كلاغ سفید شود، و یا موش تخم بگذارد) در آیه مورد بحث این معنا را به كنایه فهمانده ، چنانكه در آیه (و ما هم بخارجین من النار) تصریح نموده . مطلب دیگری كه تذكرش لازم باشد در آیه نیست ، جز اینكه این آیه به منزله تعلیل مضمون آیه قبلی است .





لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش ...





(جهنم ) اسمی است از اسمای آتش آخرت . بعضی گفته اند این لفظ از قول عرب كه به چاه بسیار عمیق (جهنام ) می گوید اخذ شده . بعضی دیگر گفته اند كه این كلمه لغتی است فارسی كه در زبان عربی شایع شده است . (مهاد) بستری است گستردنی ، گهواره اطفال را هم از این جهت مهد می گویند. (غواشی ) جمع (غاشیه ) و به معنای ساتر و هر چیز پوشاننده است ، روپوش ‍ زین را هم از این جهت (غاشیه السرج ) گویند.

این جمله می فهماند كه عذاب به اهل دوزخ از پایین و بالا احاطه دارد.





و الذین آمنوا و عملوا الصالحات لا نكلف نفسا الا وسعها...





این آیه و آیه بعدش مقدمه حال مؤ من و كافر را بیان می كند تا زمینه را برای آیه (و نادی اصحاب الجنه اصحاب النار...) فراهم سازد.

جمله : (لاتكلّف نفسا الّا وسعها) مفید رفع نگرانی از عدم قدرت بر انجام دادن جمیعاعمال صالح است .

جمله (لانكلف نفسا الا وسعها) برای تقویت دلهای مؤ منین و امیدوار ساختن آنان است ، چون قبلا ایمان را مقید به عمل صالح كرده بود، و معلوم است كمتر كسی از مؤ منین موفق می شود جمیع اعمال صالح را انجام داده و به مقتضای كلمه (الصالحات ) كه جمع با الف و لام و مفید استغراق است هیچ یك از اعمال صالح را ترك نكند، و این خود باعث نومیدی بیشتر مؤ منین است ،

لذا در جمله مورد بحث بخاطر رفع این نگرانی می فرماید: تكلیف هر كس به قدر وسع و استطاعت او است ، پس هر كس اعمال صالح به قدر طاقت خود انجام دهد ولو خود را به مشقت هم نیندازد باز از اهل این آیه و از اصحاب بهشت جاودان خواهد بود.

معنای (غل ) و اشاره به اینكه غل از بزرگترین ناملایمات است .





و نزعنا ما فی صدورهم من غل تجری من تحتهم الانهار





(غل ) به معنای كینه و عداوت و خشم درونی است ، در ماده این كلمه معنای توسط به لطف و حیله خوابیده ، یكی از مشتقات آن كلمه (غلاله ) است كه به معنای لباسی است كه بین شعار و دثار پوشیده می شود.

(غل ) از بزرگترین ناملایماتی است كه آدمی را مكدر می سازد، چون هیچ كسی نیست كه از آمیزش و دوستی با دیگران بی نیاز باشد، و دوستی با اشخاص تا زمانی قابل دوام است كه از یكدیگر حركاتی كه موافق طبع نیست نبینند، چون اگر حركات و توقعات طرف مطابق میل نباشد الفت به خشم مبدل شده و همین خشم بر او عیش را ناگوار می سازد، روی این حساب اگر خدای تعالی انسان را طوری كند كه هر چه هم از دیگران حركات ناملایم ببیند سینه اش تنگی نكند در حقیقت بزرگترین نعمت را به انسان ارزانی داشته است .

جمله (تجری من تحتهم الانهار) كنایه است از اینكه صاحبان ایمان و عمل صالح در آخرت در قصرهای رفیع و عالی بسر می برند.





و قالوا الحمد لله الذی هدانا لهذا و ما كنا لنهتدی لولا ان هدانا الله لقد جاءت رسل ربنا بالحق





اینكه نسبت حمد را به آنان داده دلالت دارد بر اینكه آنان را خالص برای خود كرده ، یعنی كارشان را به جایی رسانیده كه هیچ اعتقاد باطل و همچنین هیچ عمل زشت و باطلی ندارند، همچنانكه در سوره (واقعه ) درباره آنان فرموده : (لا یسمعون فیها لغوا و لا تاثیما الا قیلا سلاما سلاما) بنابراین ، تنها چنین كسانی هستند كه می توانند خدا را آن طور كه باید و شاید توصیف و تحمید كنند، و توصیف خدای تعالی امر مبتذلی نیست كه هر كسی از عهده آن بر آید، همچنانكه خود فرموده : (سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین ). ما راجع به معنای حمد خدای تعالی و خصوصیات آن در تفسیر سوره حمد بحث كرده ایم .

اینكه گفتند: (هدانا لهذا و ما كنا لنهتدی لولا ان هدانا الله ) اشاره است به اینكه هدایت كار خدای تعالی است ، و انسان هیچ قدرت و اختیاری درباره آن ندارد. جمله (لقد جاءت رسل ربنا بالحق ) اعتراف به حقیقت داشتن وعده هایی است كه خداوند به وسیله انبیای خود داده ، و این اعتراف و همچنین سایر اعترافاتی كه در روز قیامت از طرف مصدر عظمت و كبریایی از مؤ من و كافر گرفته می شود خود ظهوری است برای قهاریت خدای تعالی و تمامیت ربوبیت او، و این اعتراف از ناحیه اهل بهشت شكر و از ناحیه دوزخیان اقرار به تمامیت حجت پروردگار است ، شاید به نظر ساده بعضی ها اعتراف دسته اول امری پیش پا افتاده و مبتذل آید، و لیكن چنین نیست ، اگر خداوند به ما توفیق دهد در ذیل این آیات بحثی مختصر درباره آن ایراد نموده اثبات خواهیم كرد كه این اعتراف یكی از حقایق عالی قرآن و بسیار قابل اهمیت است .





و نودوا ان تلكم الجنه اورثتموها بما كنتم تعملون





اسم اشاره (تلكم ) كه مخصوص اشاره به دور است در اینجا رفعت قدر و علو شان بهشت را می رساند نه دوری آن را، زیرا از ظاهر سیاق به طوری كه دیگران هم گفته اند چنین بر می آید كه این ندا وقتی به آنان می شود كه خود در بهشت منزل گرفته اند، و با این حال اشاره برای افاده دوری مسافت نخواهد بود.

توضیحی در مورد تعبیر به اینكه مؤ منین بهشت را به ارث می برند.

در اینجا سؤ الی پیش می آید و آن اینكه چرا این آیه بهشت را در مقابل اعمال صالحشان ارث آنان قرار داده ؟ و حال آنكه معنای ارث تملك مال و یا هر چیز قابل انتفاعی است از كسی كه قبلا او مالك بوده و با زوال ، ملك او به دیگری منتقل شده ، مانند فرزند كه از پدر ارث می برد یعنی پدر می میرد و مالی باقی می گذارد و فرزند آن را ارث می برد، و یا انبیا كه از دنیا می روند و علم را برای بازماندگان و ورثه خود یعنی علما به ارث باقی می گذارند و یا مردم می میرند و زمین و آنچه را كه در آن است برای مالك اصلیش ‍ خدای تعالی به ارث باقی می گذارند. در همه این موارد معنای انتقال از غیر در كلمه ارث نهفته است . جواب این سؤ ال این است كه در آیه مورد بحث نیز می توان این معنا را اعتبار كرد، برای اینكه خدای تعالی بهشت را آفرید تا تمامی بندگانش با سرمایه عمل صالح آن را بدست آورند، ولی كفار با ارتكاب شرك و معاصی ، خود را از آن محروم ساختند در نتیجه بهشت به ارث مؤ منین در آمد، پس ‍ در حقیقت مؤ منین با عمل صالح خود آن را از دیگران ارث برده اند چنانكه می فرماید: (اولئك هم الوارثون الذین یرثون الفردوس ) و از قول اهل جنت می فرماید: (الحمد لله الذی صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنه حیث نشاء).

راغب در مفردات درباره معنای آیه مورد بحث وارث بهشت گفته است : (ارث ) و (وراثت ) به معنای انتقال قهری و بدون معامله دسترنج كسی است به غیر، و به همین جهت مالی را كه از میت به وارثش منتقل می شود (میراث ) - با قلب واو بالف - و (تراث ) - با قلب واو به تاء - گویند، مانند آیه (و تاكلون التراث ) و روایت (اثبتوا علی مشاعركم فانكم علی ارث ابیكم ) و قول شاعر:

فتنظر فی صحف كالرباط فیهن ارث كتاب محی

كه در آن (ارث ) به معنای اصل و بقیه آمده است . راغفب اضافه كرده كه این كلمه به معنای منافعی كه در تحصیلش رنج و زحمتی تحمل نشده نیز آمده ، و در آیه (تلك الجنه التی اورثتموها) و آیه (اولئك هم الوارثون الذین یرثون ) به معنای نعمت گوارا است ، و منظور از ارث در آیه (و یرث من آل یعقوب ) نبوت و فضیلت است ، نه مال دنیا، چون مال دنیا در نظر انبیا (علیهم السلام ) ارزش آن را ندارد كه دل بر او ببندند و به آن افتخار كنند، كمتر كسی از انبیا در صدد تحصیل مال بر آمده ، همچنانكه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: (كسی از ما گروه انبیا ارث نمی برد و آنچه از خود باقی گذاریم صدقه است ) یعنی آنچه از ما بماند علم است كه صدقه ای است مشترك میان همه امت . و نیز فرموده (علما ورثه انبیایند) كه از آنان علم و فضیلت را به ارث می برند.

و اگر لفظ ارث را به كار برده برای این است كه این علم و فضیلت را بدون ثمن و منتی بدست می آورند. و نیز به علی (رضی الله عنه ) فرمود: (تو ای علی ! برادر و وارث منی ) پرسید از تو چه چیز ارث می برم ؟ فرمود (همان چیزی كه من از انبیای قبل از خودم ارث بردم ، تو نیز از من كتاب خدا و سنت مرا ارث می بری ) و اگر خدای تعالی در قرآن كریم خود را وارث خوانده برای این است كه بازگشت جمیع موجودات به سوی اوست .

خواننده محترم با مقایسه آنچه كه ما گفتیم با آنچه وی درباره معانی این كلمه گفته به خوبی می فهمد كه بیان ما روشن تر است ، زیرا معانیی كه او برای این كلمه كرده به یك اصل واحدی بر نمی گردد.





و نادی اصحاب الجنه اصحاب النار...





این آیه شریفه كلامی را كه بهشتیان با دوزخیان دارند حكایت می كند، و كلام مزبور، هم اقرار گیری از دوزخیان است و هم استهزایی است كه بهشتیان از دوزخیان می كنند، و این نوع مسخره كردن لغو و باطل نیست تا صدورش از اهل بهشت معقول نباشد، چون سخریه وقتی باطل است كه از آن هیچ غرض صحیحی منظور نباشد مانند استهزای حق . اما اگر منظور معارضه به مثل و یا غرض حق دیگری باشد البته لغو نخواهد بود، همچنانكه در آیه (و یصنع الفلك و كلما مر علیه ملا من قومه سخروا منه قال ان تسخروا منافانا نسخر منكم كما تسخرون ) و آیه (ان الذین اجرموا كانوا من الذین آمنوا یضحكون ، و اذا مروا بهم یتغامزون ... فالیوم الذین آمنوا من الكفار یضحكون ) سخریه دو قسم آمده یكی حق و یكی باطل .

وجه اختلاف تعبیر در (وعدنا ربنا) و (وعد ربكم ) در آیه شریفه

و اما اینكه چرا اهل بهشت نسبت به وعده ای كه خداوند به دوزخیان داده گفتند: (ما وعد ربكم ) و مفعول را كه همان دوزخیانند ذكر نكردند، و نسبت به وعده ای كه به خود آنان داده گفتند: (ما وعدنا ربنا) و مفعول (نا) را ذكر كردند؟ شاید برای این بوده كه دلالت كند بر تشریف و احترام ، وگرنه (ما وعدنا الله ) نیز ظاهر در جمیع وعده هایی است كه خداوند به جمیع مردم داده چه وعده ثواب و چه وعده عقاب .

ممكن هم هست بگوییم اختلافی كه متعلق اعتراف مؤ منین با متعلق انكار كفار داشته باعث این اختلاف تعبیر شده ، توضیح اینكه مؤ منین جمیع جزئیات و خصوصیاتی را كه خداوند از امر معاد برای آنان بیان كرده اثبات می كردند، و كفار اصل معاد را كه مؤ من و كافر در آن مشتركند انكار می نمودند، به شهادت اینكه هر جا خداوند درباره معاد علیه كفار احتجاج فرموده به جزئیات آن نپرداخته ، مثلا فرموده : (و لو تری اذوقفوا علی ربهم قال الیس هذا بالحق قالوا بلی و ربنا) و نیز فرموده : (و یوم یعرض الذین كفروا علی النار الیس هذا بالحق قالوا بلی و ربنا)

از همین جهت مؤ منین در مقام اعتراف گفته اند: (ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا) و بدین وسیله به حقیت جمیع خصوصیات و جزئیاتی كه خداوند به زبان انبیای كرامش برای آنان از امر معاد بیان كرده اعتراف نموده اند، و لیكن در سؤ ال از كفار اسمی از خصوصیات معاد و جزئیات عذابش نبرده و درباره اصل آن پرسیده اند: (فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا آیا وعده پروردگارتان را حق یافتید؟) و نگفتند: (فهل وجدتم ما وعدكم ربكم حقا آیا وعده هایی را كه پروردگارتان به شما داده بود حق یافتید؟) برای اینكه وعده هایی كه خداوند فقط به كفار داده همان خصوصیات عذاب قیامت است نه اصل قیامت ، چون اصل قیامت وعده ای است كه هم به كفار داده و هم به مؤ منین .

به همین بیان اشكالی هم كه بعضی ها به آیه كرده اند جواب داده می شود، و آن اشكال این است كه : بنا بر آنچه كه در علم كلام به ثبوت رسیده وفای به وعده پاداش واجب است ، نه وفای به وعده عذاب و كیفر، و با این حال چرا این آیه از كفار اعتراف می گیرد به اینكه آنچه كه در دنیا درباره عقاب و كیفر آخرت وعده داده بود حق بوده ؟ این وقتی صحیح است كه تحقق دادن به آن وعیدها مانند وفای به وعده خیر، لازم باشد و حال آنكه لازم نیست ؟

در جواب می گوییم فرق است بین عقاب های خصوصی و بین اصل عقاب ، آن عقابی كه علمای كلام گفته اند تنجیزش واجب نیست ، عقاب های خصوصی است كه چون حق خدای تعالی است می تواند صرفنظر كند، بخلاف ثواب كه حق عامل به عمل صالح است و ابطالش روا نیست و اما اصل عقاب بر گناه و ابطال اساس مجازات بر نافرمانی هیچ متكلمی نمی تواند آن را تجویز كند، زیرا مستلزم ابطال اصل تشریع ادیان و اخلال به نظام عام بشری است .

برخی در توجیه فرق بین (وعدنا ربنا) و بین (وعد ربكم ) گفته اند: منظور از وعده ، در (وعدنا) وعده هایی است كه خداوند فقط به متقین داده ، و منظور از آن در (وعد ربكم ) عموم وعده ها و ثواب و عقاب هایی است كه به مؤ منین و كفار داده ، و معلوم است كه همه این وعده ها مخصوص كفار نیست تا گفته شود: (وعدكم ربكم ).

اشكال این توجیه این است كه گر چه برای اصل فرق وجه صحیحی است ، و لیكن سؤ ال سائل و مستشكل را قطع نمی كند، زیرا سائل و آنكسی كه اشكال می كرد دوباره می پرسد: چرا اصحاب جنت وقتی اعتراف خودشان را به زبان می آورند اكتفا می كنند به اعتراف به حقانیت ثوابهایی كه مخصوص خودشان است ، و اما وقتی می خواهند از كفار اقرار بگیرند از ثواب و عقاب هر دو سؤ ال می كنند؟

بعضی دیگر در توجیه فرق بین این دو تعبیر گفته اند: منظور از (ما وعد ربكم ) هم همان وعده هایی است كه خداوند به مؤ منین اهل بهشت داده ، چون اهل جهنم همانطوری كه آتش خود را می بینند، بهشت اهل ایمان را نیز می بینند این وجه در سخافت و بطلان به حدی است كه احتیاجی به ابطال ندارد.

(فاذن مؤ ذن بینهم ان لعنه الله علی الظالمین ) - این جمله فرعی است كه بر تحقق اعتراف آن دو طایفه بر حقانیت وعده های خدای سبحان متفرع شده ، و مقصود از (اذان ) اعلامی است كه به هر دو طایفه شده ، برای اینكه می فرماید: (بینهم ). و منظور از (لعنت ) راندن و دور كردن ستمكاران است از رحمت الهی ، و این ظالمین با آیه (الذین یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجا و هم بالاخره هم كافرون ) تفسیر شده ، پس (ظالمین ) عبارتند از كفار و منكرین آخرت و معاندین حق كه همواره راه خدا را ناهموار و منحرف می خواهند، و دیگران را نیز از سلوك آن باز داشته منصرف می سازند. و این وصف شامل منكرین صانع و بی دینان هم می شود، برای اینكه خدای سبحان در كتاب مجیدش مكرر فرموده كه دین او و راهی كه بندگان را به آن هدایت می كند همان راه انسانیتی است كه فطرت خود انسان به آن دعوت می كند، و جز آن دین و راهی نیست .پس راهی كه انسان در زندگی خود می پیماید همانا راه خدا و دین الهی است ، لیكن اگر آن را مطابق آنچه فطرت به سوی آن دعوت می كند و سعادتش نیز در آن است سلوك كرد همان صراط مستقیم و اسلام است ، كه راه راست و دین پسندیده خدا می باشد و اگر آن را مطابق فطرت سلوك نكرد خواه در خلال آن ایمانی به خدا و عبادت معبودی باشد، مانند دین های باطل و خواه خضوع و عبادتی در آن نباشد، مانند مادیت ، در هر حال همان راه خدا است كه كج گرفته شده و اسلامی است كه تحریف شده و نعمت خدا است كه كفران شده - دقت فرمایید -.

اشاره به نفوذ حكم و امر انسان در قیامت

خدای تعالی در این آیه تصریح نفرموده به اینكه این مؤ ذن و منادی از جنس بشر است و یا از جن است و یا از ملائكه ، و لیكن از تدبر در كلام مجیدش چنین بر می آید كه این مؤ ذن از جنس بشر باشد، نه جن و نه ملك . اما جن ، برای اینكه در سرتاسر كلام خدای تعالی هیچ كجا دیده نمی شود كه جن از طرف او متصدی امری از امور آخرتی انسان شده باشد، پس احتمال اینكه مؤ ذن مزبور از طایفه جن باشد احتمال بی وجهی است . و اما ملائكه ، این طایفه گر چه واسطه های امر خدا و حاملین اراده او هستند، و انفاذ اوامر او به دست ایشان است ، و اجرای قضا و قدر او در مخلوقات محول به ایشان ، و قرآن كریم هم درباره نفوذ تصرفات آنان در مساءله مرگ و بهشت و دوزخ تصریحاتی دارد، از آن جمله مثلا به ستمكاران می گویند: (اخرجوا انفسكم ...) و به اهل بهشت می گویند: (سلام علیكم ادخلوا الجنه ...) و مالك دوزخ به دوزخیان می گوید: (انكم ماكثون ...) و امثال اینها، الا اینكه درباره محشر كه معركه بعث و سؤ ال و تطایر كتب و وزن و حساب و جای حكم فصل است هیچ تصرف و امر و نهیی را برای ملائكه و هیچ موجود دیگری اثبات نكرده ، جز انسان كه در ذیل آیات مورد بحث از او چنین حكایت می كند: (و نادوا اصحاب الجنه ان سلام علیكم ). و نیز از اصحاب اعراف حكایت می كند كه به یك دسته از مؤ منین می گویند: (ادخلوا الجنه لا خوف علیكم و لا انتم تحزنون ) و این خود نفوذ حكم و امر انسان را در قیامت می رساند، و همچنین درباره اوصاف روز قیامت می فرماید: (قال الذین اوتوا العلم ان الخزی الیوم و السوء علی الكافرین ) و نیز می فرماید: (و قال الذین اوتوا العلم و الایمان لقد لبثتم فی كتاب الله الی یوم البعث فهذا یوم البعث و لكنكم كنتم لا تعلمون ).

این آیات و همچنین آیات راجع به شفاعت و شهادت انسان قرائنی است كه احتمال انسان بودن مؤ ذن مزبور را در ذهن تقویت می كند، در بحث روایتی آینده نیز روایاتی خواهد آمد كه این معنا را تاءیید می كند.





و بینهما حجاب و علی الاعراف رجال یعرفون كلا بسیماهم





معنای (اعراف ) و مراد از آن در آیه شریفه

معنای (حجاب ) روشن است ، و آن ساتری است كه بین دو چیز حائل شود، و (اعراف ) به معنای قسمت های بالای حجاب و تل های شنی و (عرف ) به معنی یال اسب و تاج خروس و قسمت بالای هر چیزی است . معلوم می شود كه این كلمه به هر معنا كه استعمال شود، معنای علو و بلندی در آن هست . و از اینكه حجاب را قبل از اعراف ذكر كرده و همچنین از اینكه فرموده : اهل اعراف مشرف بر جمیع مردم از بهشتیان و دوزخیانند، معلوم می شود كه منظور از اعراف قسمت های بالای حجابی است كه حائل بین دوزخ و بهشت است ، بطوری كه اعرافیان در آنجا، هم دوزخیان را می بینند و هم بهشتیان را.

(سیما) به معنای علامت است ، راغب در مفردات می گوید: (سیما)و (سیمیا) به معنای علامت است ، همچنانكه شاعر گفته (له سیمیاء لا تشق علی البصر) و در قرآن می فرماید: (سیماهم فی وجوههم ). بنابراین ، معنای (سومته ) (اعلمته ) و معنای (مسومین ) (معلمین ) است .

دقت در این آیه و آیات بعدیش این معنا را بدست می دهد كه حجاب مزبور بین دوزخیان و اهل بهشت قرار دارد، و مرجع ضمیری كه در (بینهما) است همان اهل دوزخ و بهشت است . از آیه (یوم یقول المنافقون و المنافقات للذین آمنوا انظرونا نقتبس من نوركم قیل ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا فضرب بینهم بسور له باب باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب ) هم كه درباره محاوره و گفتگوی مؤ منین با منافقین است این معنا استفاده می شود، و این حجاب از این جهت حجاب خوانده شده كه حائلی است بین دو طایفه اهل دوزخ و بهشت ، نه از این جهت كه مانند حجاب های دنیا پارچه ای باشد كه از نخ بافته شده و در بین بهشت و جهنم آویزان شده باشد.

بنابراین معنای آیه این می شود كه : در قسمت های بالای حجاب رجالی هستند كه بر هر دو طرف مشرفند، چون در محل مرتفعی قرار دارند، مردانی هستند كه اهل جهنم و بهشت را به قیافه و علامت هایشان می شناسند.

رجال اعراف از طایفه جن یا ملك نیستند

و این سیاق بدون تردید این معنا را افاده میكند كه رجال اعراف منحاز و متمایز از دو طایفه نامبرده هستند، و خلاصه اینكه نه از اهل بهشتند و نه از اهل دوزخ . حال یا از این جهت است كه اصلا انسان نیستند، و یا از این جهت است كه از حیث سؤ ال و جواب و سایر شؤ ون و خصوصیات قیامت از آن دو طایفه بیرونند. و در حقیقت اهل محشر سه طایفه هستند: دوزخیان ، اهل بهشت و اهل اعراف ، همچنانكه در دنیا هم به سه طایفه تقسیم می شدند: مؤ منین ، كفار و مستضعفین ، یعنی كسانی كه از جهت ضعف عقل حجت بر ایشان تمام نیست مانند برخی از زنان و اطفال و پیران ناتوان و دیوانگان و سفهاء و امثال آنان . و یا از این جهت است كه مقام و مرتبه آنان مافوق مقام این دو طایفه است ، پس در اصحاب اعراف سه احتمال هست :

اما احتمال اول كه انسان نباشند، و از یكی از دو طایفه جن و ملك بوده باشند، احتمالی است كه نمی توان به آن اعتناء نمود، زیرا اطلاق لفظ رجال شامل ملك نمی شود، چون این دو طایفه متصف به رجولیت و انوثیت نمی گردند. اگر چه گاهی به شكل مردانی ظاهر شوند، و لیكن صرف تمثل به صورت انسان مصحح اطلاق نیست ، علاوه بر اینكه دلیل معتبری هم بر این معنا نداریم .

ناگفته نگذاریم كه تعبیر به (رجال ) آنهم بطور نكره و بدون الف و لام به حسب عرف لغت دلالت بر احترام و اعتنا به شان اشخاصی كه مقصود از آن هستند دارد، چون عادتا كلمه (رجل ) دلالت بر انسان قوی در اراده و تعقل دارد، همچنانكه در امثال آیات : (رجال لا تلهیهم تجاره و لا بیع عن ذكر الله ) و (فیه رجال یحبون ان یتطهروا) و (رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه ) و (و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحی الیهم ) و حتی در مثل آیه (ما لنا لا نری رجالا كنا نعدهم من الاشرار) و آیه (و انه كان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن ) این معنا بخوبی مشاهده می شود. پس منظور از (رجال ) افرادی هستند كه در انسانیت خود در سر حد كمال می باشند، و اگر در میان آنان افرادی از زنان فرض شود از باب تغلیب ، لفظ رجال در مورد مجموع ایشان به كار می رود.

مراد از رجال اعراف ، مستضعفین نیستند

اما مستضعفین ، چون مزیت قابل اعتنایی ندارند، و غالبا از جنس زنان و یا اطفال و یا مردان دیوانه و خرف هستند، لذا نمی توانیم مراد از (رجال یعرفون ) را چنین كسانی بدانیم زیرا اگر مراد چنین كسانی بود نمی فرمود: (رجال یعرفون ) بلكه می فرمود: (قوم یعرفون ) یا (طائفه یعرفون ) و یا (اناس یعرفون ) و یا تعبیرات دیگری كه از قرآن كریم معهود است ، مانند: (لم تعظون قوما الله مهلكهم او معذبهم ) و (انهم اناس یتطهرون ) و (فامنت طائفه من بنی اسرائیل و كفرت طائفه ).

علاوه بر اینكه اوصافی كه خدای تعالی در آیات بعد برای رجال مزبور ذكر می كند و تذكراتی كه به آنان می دهد اموری است كه جز به اهل منزلت و مقربین درگاه خدا نمی تواند قائم باشد تا چه رسد به اینكه مردم متوسط و مستضعفین را هم شامل شود.

خلاصه كلام اینكه از چند جهت نمی توان گفت مراد از رجال اعراف مردم مستضعفند:

یكی اینكه این رجال در محلی قرار دارند به نام اعراف ، و در مقامی هستند كه از خصوصیاتی كه در سیمای فرد فرد اهل محشر است به جمیع امتیازات نفسانی و تفاصیل اعمال آنان پی می برند و حتی اهل دوزخ و بهشت را پس از رفتن به دوزخ و بهشت نیز می بینند، و این مقام بدون شك مقام و منزلت رفیعی است مخصوص آنان ، نه دوزخیان دارای چنان خصوصیتی هستند و نه اهل بهشت ، به شهادت اینكه قرآن كریم از زبان اهل دوزخ می فرماید: (ما لنا لا نری رجالا كنا نعدهم من الاشرار) و نیز می فرماید: (ربنا ارنا الذین اضلانا من الجن و الانس نجعلهما تحت اقدامنا لیكونا من الاسفلین ) و نیز می فرماید: (لكل امرء منهم یومئذ شان یغنیه ).

معنای (سیما) این نیست كه در قیامت اهل بهشت را به علامتی و اهل دوزخ را به علامتی دیگر از قبیل رو سفیدی و رو سیاهی نشان كرده باشند تا هر كس بتواند از آن علامت پی به بهشتی بودن و یا دوزخی بودن اشخاص ببرد،

چون از آیه (و نادی اصحاب الاعراف رجالا یعرفونهم بسیماهم قالوا ما اغنی عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون اهولاء الذین اقسمتم لا ینالهم الله برحمه ) استفاده می شود كه اصحاب اعراف نه تنها از سیمای اشخاص كفر و ایمان و بهشتی بودن و دوزخی بودن آنان را درك می كنند بلكه از قیافه ها به جمیع خصوصیات احوال و اعمال آنان پی می برند، حتی از دیدن سیمای شخص می فهمند كه این شخص از آنهایی است كه در دنیا همش همگی صرف جمع آوری مال دنیا می شده ، و ناگفته پیدا است كه مردم مستضعف هرگز دارای چنین قدرتی نیستند.

دوم اینكه رجال اعراف هم با دوزخیان محاوره دارند و هم با بهشتیان ، محاوره آنان با اهل دوزخ به این است كه آنان را كه همان پیشوایان كفر و ضلالت و طغیانند به احوال و اقوال شان بی پروا شماتت و سرزنش می كنند. و محاوره آنان با اهل بهشت به این است كه آنان را با تحیت های بهشتی درود می گویند، با این حال و با اینكه به مقتضای آیه (لا یتكلمون الا من اذن له الرحمن و قال صوابا) می دانیم كه در روز قیامت هر كسی مجاز به حرف زدن نیست ، و تنها بندگان حق گوی خدا حق تكلم را دارند، چگونه می توان گفت مراد از رجال اعراف مردم مستضعفند؟

سوم اینكه از سیاق آیه بعد استفاده می شود كه اصحاب اعراف آنقدر مقامشان بلند است كه سلام شان به اهل بهشت باعث ایمنی آنان می شود، و به فرمان آنها وارد بهشت می شوند، چنین مقامی چطور ممكن است برای مستضعفین دست دهد؟

چهارم اینكه آیات كریمه ای كه جای این رجال و مقام و منزلت شان و محاوره آنها با اصحاب جنت و اصحاب جهنم را بیان می كند هیچگونه قلق و اضطرابی درباره ایشان نشان نمی دهد و ایشان را اصلا داخل در محضرین (احضار شدگان ) و در هول و فزعی كه دارند نمی داند، بلكه می فرماید: (فانهم لمحضرون الا عباد الله المخلصین ) و بندگان مخلص خود را از حكم كلی احضار و هر گرفتاری و هول دیگری استثنا می كند و از اینكه در جمله (و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمین ) دعای شان را نقل نموده و آن را رد نفرموده ، استفاده می شود كه رجال اعراف در هر حرفی كه بخواهند بزنند مجاز هستند و دعای شان هم مستجاب است ،

چون اگر اینطور نبود قطعا دعای شان را رد می كرد همچنانكه هر جا دعای اهل جمع و خواسته های اهل دوزخ را حكایت می كند، بلافاصله آن را جواب داده و رد می نماید.

اصحاب اعراف از جنس بشر هستند و خصوصیاتی كه برای آنان ذكر شده با جمله : (والامر یومئذ للّه ) منافات ندارد

از دقت در این آیات این خصوصیات استفاده می شود كه : اولا رجال اعراف از جنس ملائكه نیستند و ثانیا جمعی از بندگان مخلصند كه مقام و منزلتشان از سایر اهل جمع بالاتر است ، مردمی هستند كه هر دو طایفه بهشتی و دوزخی را می شناسند، و در تكلم به حق مجازند می توانند شهادت دهند، و شفاعت كنند، امر كنند و حكم نمایند. و اما اینكه این رجال از جنس بشر هستند یا از جنس جن و یا مختلط از این دو جنس ، الفاظ این آیات از آن ساكت است ، و از خود آیات نمی توان این معنا را استفاده كرد. جز اینكه در هیچ جای از قرآن كلامی هم كه دلالت كند بر تصدی جن نسبت به شاءنی از شؤ ون بشر و وساطتش در كار آخرتی او از قبیل شهادت و شفاعت ، دیده نمی شود، پس وقتی از جنس ملائكه و جن نبوده باشند، قهرا از جنس بشر خواهند بود.

خواهید گفت : اثبات اینگونه خصوصیات برای بشر با امثال آیه (یوم لا تملك نفس لنفس شیئا و الامر یومئذ لله ) منافات دارد. جواب این است كه این گونه آیات به آیات دیگری تفسیر شده كه دلالت دارند بر اینكه مقصود از آنها بیان این جهت است كه در روز قیامت احاطه ملك خدای تعالی بر جمیع موجودات برای مردم ظاهر می شود و در آن روز مردم به احاطه و اطلاق ملك خدا اعتراف می كنند، نه اینكه تنها این مالكیت در روز قیامت برای خدا پیدا می شود، زیرا خداوند پیوسته مالك علی الاطلاق است و كسی هیچگاه به نفع كسی مالك چیزی نیست ، نه اینكه در آخرت چنین باشد. ملائكه در آن روز در وساطت خود و شهداء بر شهادت خویش و شفعاء دارای شفاعت خویشتن می باشند و قرآن كریم به این معنا تصریح دارد، چنانكه فرموده : (و تتلقاهم الملائكه هذا یومكم الذی كنتم توعدون )و نیز فرموده : (یوم یقوم الاشهاد) و نیز فرموده : (و لا یملك الذین یدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم یعلمون ).

پس در عین اینكه ملكیت و حكم برای خدا است ، دیگران هم به اذن او دارای حكم هستند - مانند دنیا - با این تفاوت كه در دنیا حكم خداوند برای همه افراد ثابت و ظاهر و خلاصه مورد قبول نبود، و در آخرت بطور عیان ظاهر گشته دیگر كسی درباره آن دچار شك و یا خطا نخواهد شد.

اشاره به اقوال متعددی كه درباره معنای اعراف و مراد از اصحاب اعراف گفته شده است.

این است آن معنایی كه ما از آیات كریمه قرآن درباره اصحاب اعراف می فهمیم ، البته دیگران در این باره حرف های دیگری زده اند كه بعضی از آن حرفها خالی از بیهوده گویی نیست ، و اینك ما به طور فهرست به آن اقوال اشاره نموده ، می گذریم :

1- اعراف چیزی است كه بر هر دو طایفه مشرف است .

2- دیواری است كه مانند خروس دارای تاج است .

3- تلی است بین بهشت و جهنم كه عده ای از گنهكاران بر آن تل می نشینند.

4- این همان دیوار بین مؤ منین و منافقین است كه آیه فضرب (بینهم بسور له باب ) اشاره به آن دارد.

5- اعراف به معنی تعرف و آشنایی است ، یعنی در قیامت رجالی آگهی از حال مردم دارند.

6- اعراف همان صراط معروف است .

اینها حرفهایی است كه درباره معنای اعراف زده اند، درباره رجالی هم كه بر اعراف قرار دارند اختلافاتی است كه شاید به دوازده قول بالغ شود:

1- اینكه آنها اشراف و بزرگانی هستند كه از بین خلائق به كرامت خداوندی مخصوص و ممتاز شده اند.

2- قومی هستند كه حسنات و سیئاتشان برابر است ، نه حسناتشان بر سیئاتشان ترجیح دارد تا داخل بهشت شوند، و نه سیئاتشان بر حسناتشان فزونی گرفته تا به دوزخ در آیند، ناچار خداوند تا مدتی بر اعراف كه درجه ای است بین بهشت و دوزخ بازداشتشان نموده ، سپس به رحمت خود، آنها را داخل بهشت می نماید.

3- اهل فترتند.

4- مؤ منین از طایفه جن هستند.

5- كودكانی هستند از كفار كه قبل از رسیدن به حد تكلیف از دنیا رفته اند.

6- زنا زادگانند.

7- كسانی هستند كه در دنیا به خوبی خود می بالیدند.

8- ملائكه ای هستند كه بر بالای اعراف ناظر اشخاصند و هر كسی را از سیما و قیافه اش می شناسند. و اگر كسی از صاحبان این قول بپرسد با اینكه ملائكه متصف به رجولیت و انوثیت نمی شوند، چطور آیه از آنها تعبیر به (رجال ) كرده ؟ در جواب می گویند درست است كه ملائكه مرد و زن ندارند و لیكن به شكل مرد در می آیند.

9- انبیاء (علیهم السلام ) اند كه هم به خاطر احترامی كه دارند و هم برای اینكه گواهان بر خلایقند از مردم جدا شده ، و بر اعراف قرار می گیرند.

10- مردمان عادل از هر امتی هستند كه برای شهادت دادن بر افراد امت خود بدانجا می روند.

11- صلحا و فقها و علما هستند.

روایتی از آلوسی درباره مراد از رجال اعرافنقل كرده و صاحب المنار آن را بی اعتبار دانسته است .

12- رجال اعراف عبارتند از: عباس ، حمزه ، علی (علیه السلام ) و جعفر طیار كه در نقطه ای از صراط می ایستند تا دوستان خود را به سفیدی روی و دشمنان خود را به سیاهی روی بشناسند، این قول را آلوسی در روح المعانی از ضحاك از ابن عباس نقل كرده است .

در المنار می گوید: (من این قول را در كتب تفسیر نیافتم ، و ظاهرا آلوسی آنرا از تفاسیر شیعه نقل كرده . و این قول صحیح نیست ، زیرا رجال اعراف اهل بهشت و دوزخ را به قیافه هایشان می شناسند و دیگر حاجتی نیست در اینكه این بزرگواران سر راه صراط بایستند تا منافقین و ناصبیان را كه همان دشمنان علی (علیه السلام ) و هواخواهان بنی امیه اند از دیگران بشناسند ؟ علاوه بر اینكه از سیاق آیه و نظم كلام خداوند خیلی دور است كه مرادش از اعراف ، صراط بوده باشد.

مؤ لف : اینكه صاحب المنار گفته است كه روایت مذكور از كتب شیعه نقل شده صحیح نیست ، زیرا هیچ یك از تفاسیر شیعه این روایت را به طریقی كه شیعه به ضحاك دارد از ضحاك نقل نكرده ، بلكه اگر هم متعرض نقل آن شده از یكی از تفاسیر عامه نقل كرده است ،

مثلا مجمع البیان روایت را از تفسیر ثعلبی و او به سند خود از ضحاك از ابن عباس نقل كرده است ، و ما به زودی روایاتی را كه شیعه درباره رجال اعراف دارد در بحث روایتی آینده ایراد خواهیم نمود - ان شاء الله تعالی -.

سخن ما با صاحب المنار كه با مقایسه مسائل قیامت با نظام جاری در دنیا روایت مذكور رامردود دانسته است .

در اینجا ما را با صاحب المنار گفتاری است ، و آن این نیست كه چرا روایت مذكور را طرح كرده و قابل قبول ندانسته ، چون روایت مزبور قابل اعتماد نیست ، بلكه گفتار ما با او در آن علتی است كه برای طرح روایت ذكر كرده ، چه از آن بر می آید كه گویا وی در ابحاث راجع به معاد، نظامی را كه آیات و احادیث برای روز قیامت بیان می كند با نظام جاری در دنیا مقایسه نموده و آن را از نوع همین نظام پنداشته ، و در نتیجه هر جای آن با نظام دنیا وفق داشته قبول نموده ، و هر كجایش وفق نداشته طرح كرده ، و این جمود در فهم ، و گزاف گویی عجیبی است - دقت بفرمایید -.

چون اگر صحیح باشد بگوییم با بودن اهل اعراف و تشخیص افراد نیك و بد از هم دیگر چه حاجت به اینكه آن بزرگواران در صراط بنشینند و آنگاه نتیجه بگیریم كه پس این روایت باطل است ، چرا صحیح نباشد بگوییم : (با بودن اهل صراط و تشخیص شان افراد نیك و بد را از یكدیگر، دیگر چه حاجت به اهل اعراف ؟) و نیز چرا صحیح نباشد بگوییم حالا كه اهل اعراف نیك و بد را از هم جدا می كنند دیگر چه حاجت به سؤ ال و حساب و باز كردن نامه های اعمال و نصب میزان ها و حضور اعمال و اقامه شهود و به زبان در آوردن اعضای بدن ؟ و یا بگوییم این همه راههای گوناگون برای سنجیدن اعمال برای چه ؟ یكی از این راهها كافی بود. و یا بگوییم با بودن علم خدا به هیچ یك از این راهها حاجت نبود همانطوری كه گفتیم .

گویا صاحب المنار صحنه قیامت را به یكی از صحنه های دنیا مقایسه كرده و با خود گفته است چطور ممكن است اعراف و دیوار بلندی كه كشیده شده با صراط، متحد باشد؟ و یك نفر در عین اینكه در بالای دیوار اعراف است بر سر راه صراط هم ایستاده باشد؟ لذا از در تعجب گفته است : (اعراف كجا و صراط كجا؟) و حال آنكه جزئیات امور آخرت هیچ ربطی به امور دنیا نداشته و قابل قیاس با آن نیست ، و اگر قابل قیاس هم باشد تازه باز اشكال وی بر روایت وارد نیست ، زیرا ممكن است صراط و اعراف را طوری معنا كنیم كه با هم متحد شده و در نتیجه روایت مورد بحث از كار نیفتد، و آن معنا این است كه بگوییم صراط به همان معنای معروف است و اعراف حجابی است كه بر بالای صراط و پل مزبور زده شده ، و عباس و حمزه و علی (علیه السلام ) و جعفر در آن حجاب قرار می گیرند،

علاوه بر اینكه صاحب المنار فراموش كرده كه اصلا یكی از اقوال در مساءله اعراف این است كه اعراف همان صراط است ، و این قول را طبری در تفسیر خود از ابن مسعود، و سیوطی در الدرالمنثور از ابن ابی حاتم از ابن جریح نقل كرده اند.

و اما اینكه گفت : (علاوه بر اینكه از سیاق آیه و نظم كلام خداوند بسیار دور است كه بگوییم مرادش از اعراف ، صراط است فسادش از حرفهای قبلی او روشن تر است ، برای اینكه این قبیل آیات از جزئیات معاد تنها كلیات و صفات عامی را بیان می كند كه معانیش معلوم ولی حقایقش مبهم و مجهول است ، بنابراین ممكن است پاره ای از جزئیات با صفاتی كه در پاره ای اشخاص هست منطبق بوده و مراد از آن جزئیات و صفات آن اشخاص بوده باشد، همچنانكه ممكن است پاره ای از بیانات با بیان دیگری منطبق شود، مثلا مقصود از اعراف ، همان صراط باشد، همچنانكه مقصود از میزان ، عدل است .

دو قول دیگر در معنای اعراف و بیان اصولاقوال در مسئله اعراف

این بود آن دوازده قولی كه در معنای اعراف بود، و ممكن است دو قول دیگر زیر را نیز به آن اضافه كرد: یكی اینكه بگوییم مقصود از رجال اعراف ، مستضعفینی هستند كه از جهت ضعف عقل ، حجت بر آنها تمام نشده و مكلف به تكلیف نشدند، مانند مردان و زنان ضعیف و اطفال غیر بالغ ، البته ممكن هم هست این قول را با دومین قول از دوازده قول متقدم یكی گرفته بگوییم این دسته از مردم هم حسنات و سیئاتشان برابر است چون اصلا حسنه و سیئه ای ندارند، و حجت بر آنان تمام نشده و مكلف به تكالیف شرع نبوده اند.

دوم اینكه مراد از رجال اعراف كسانی هستند كه بدون اذن پدر به جهاد رفته و در جهاد شهید شده اند، از جهت خروج بدون اذن پدر اهل آتش ، و از جهت كشته شدن در راه خدا اهل بهشت هستند، و بر طبق این قول روایتی هم هست ، البته این قول را نیز ممكن است به همان قول دوم ارجاع داد. همچنانكه تعدادی از اقوال دوازده گانه را می توان در عده دیگر آن گنجانید، مثلا می توان قول پنجم را كه مقصود از رجال اعراف را اولاد كفار می دانست و همچنین قول سوم را كه می گفت مراد اهل فترتند به قول دوم ارجاع داد، چون اهل فترت و اولاد كفار ترجیحی در حسنات و یا سیئاتشان نیست . و همچنین می توان قول ششم را كه می گفت منظور، اولاد زنا هستند از آن جهت كه نه مؤ من و نه كافر شمرده می شوند، و نیز قول نهم ، دهم ، و یازدهم و دوازدهم را به قول اول برگردانید.

بنابراین ، اصول اقوالی كه در مساءله رجال اعراف هست ، سه قول خواهد بود:

اول اینكه مراد از رجال اعراف صاحبان مقام و منزلت است ، چیزی كه هست بعضی گفته اند دارندگان این مقام و منزلت ، انبیا (علیهم السلام ) هستند، و بعضی گفته اند گواهان بر اعمالند، و بعضی گفته اند علماء و فقهایند، و بعضی گفته اند اشخاص دیگری هستند.

دوم اینكه آنها كسانی هستند كه نه حسناتشان بر سیئاتشان ترجیح دارد و نه سیئاتشان بر حسناتشان .

سوم اینكه آنها ملائكه هستند.

اغلب مفسرین قول دوم را اختیار كرده و عمده چیزی كه به آن استناد كرده اند روایاتی است كه آنها را به زودی در بحث روایتی آینده ، ایراد خواهیم كرد.

و اگر به خاطر داشته باشید گفتیم سیاق آیات اعراف با قول اول سازگار است ، حتی بعضی از مفسرین از قبیل آلوسی با اینكه به قول دوم تمایل داشته مع ذلك از نظر سیاق چاره ای ندیده جز اینكه اعتراف كند به اینكه این قول با سیاق آیات نمی سازد.





و نادوا اصحاب الجنه ان سلام علیكم لم یدخلوها و هم یطمعون





از سیاق آیات استفاده می شود كه این منادیان همان رجال اعراف هستند، و جمله (لم یدخلوها و هم یطمعون ) دو جمله است كه هر دو حال برای اصحاب جنت می باشند، یكی جمله (لم یدخلوها) و دیگری جمله (و هم یطمعون )، و معنایش این است كه : اصحاب جنت در حالی كه هنوز به بهشت داخل نشده اند و اشتیاق دارند هر چه زودتر برسند، ندا می شوند. و ممكن هم هست بگوییم - همچنانكه زمخشری هم در كشاف گفته - كه این دو جمله ، حال از ضمیر جمع در (لم یدخلوها) است و همان فعل عامل در حال است و معنایش این است كه : اصحاب جنت به این مطلب ندا شدند در حالی كه در بهشت بودند و لیكن دخولشان در بهشت در حال یاءس و نومیدی بوده ، برای اینكه از مشاهده موقف هولناك قیامت و مساءله دقت حساب دیگر امیدی برایشان نمانده بود.

و لیكن جمله (اهولاء الذین ...) احتمال اول را تاءیید می كند، و از آن استفاده می شود كه سلام رجال اعراف به اهل بهشت قبل از ورود ایشان به بهشت است . و اما احتمال اینكه دو جمله مزبور حال باشند از ضمیر جمع در (نادوا) احتمال ضعیفی است ، برای اینكه باعث می شود جمله از افاده معنا ساقط گردد، و برگشت معنا به این شود كه :

(رجال اعراف كه نه اهل بهشتند و نه اهل دوزخ و مكانشان در حجاب و حائل بین بهشت و دوزخ است ، اهل بهشت را ندا كردند در حالی كه خود داخل بهشت نشدند، و خیلی میل دارند داخل شوند) علاوه بر این ، كسی كه چنین احتمالی را می دهد لابد باید جمله (لم یدخلوها و هم یطمعون ) را استینافیه بگیرد، و بگوید: این جمله ابتدای مطلب است و خبر می دهد از حال رجال اعراف . و یا جمله وصفیه است كه بیان می كند اوصاف آنان را، و تقدیر كلام این است كه : بر اعراف رجالی هستند كه داخل بهشت نشده و آرزوی آن را دارند.

و این بسیار بعید است كه جمله مزبور استینافیه باشد، چون اگر استینافیه بود قاعدتا می بایستی برای رفع اشتباه فاعل را اظهار می كرد، نه آنكه با ضمیر به آن اشاره كند، همچنانكه در (و نادی اصحاب الاعراف رجالا) كه جمله ای است استینافیه ، فاعل كه همان اصحاب است اظهار شده است .

وصفیه بودن آن نیز بعید است ، زیرا جمله (و نادوا اصحاب الجنه ان سلام علیكم ) بدون هیچ ضرورتی بین وصف و موصوف فاصله شده است ، و این جائز نیست . و همین احتمال یعنی احتمال برگشتن معنای (لم یدخلوها و هم یطمعون و اذا صرفت ابصارهم ) به اینكه بگوییم : (رجال اعراف وقتی چشم شان به اهل بهشت می افتد آرزوی بهشت می كنند، و وقتی چشم شان به دوزخیان می افتد، از رفتن به دوزخ به خدا پناه می برند) باعث شده عده ای اصحاب اعراف را رجالی بدانند كه حسنات و سیئاتشان برابر است ، و لیكن ما به هیچ وجه این احتمال را قبول نمی كنیم ، نظر ما این است كه جمله (لم یدخلوها) حال از اصحاب جنت است ، نه وصف اصحاب اعراف ، و اما جمله (و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا). درباره حال بودن آن برای اصحاب اعراف نیز كلامی است كه به زودی خواهد آمد.





و اذا صرفت ابصارهم تلقاء اصحاب النار قالوا ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمین





(تلقاء) بر وزن تبیان و در اصل مصدر از (لقی یلقی ) است ، و لیكن در اینجا در معنای جهت لقاء استعمال شده ، ضمیر جمعی كه در (ابصارهم ) و در (قالوا) است به رجال بر می گردد. و اگر از نگاه كردن به اصحاب نار به جمله (صرفت ابصارهم ) تعبیر فرموده ، گویا برای این بوده كه انسان به اختیار خود میل ندارد به چیزی كه نگاه به آن باعث ناراحتی است نگاه كند، آنهم در مثل آتش ‍ دوزخی كه تلخ ترین و دشوارترین عذابها است ،

و لیكن معمولا در چنین مناظری از جهت اضطراب نفس و سراسیمگی كه در دل آدمی پیدا می شود، گاهی بدون اختیار گوشه چشمی به سوی آن منظره باز می كند، و در این باز كردن چشم ، آنقدر بی اختیار و بی میل است كه گویی شخص دیگری چشم او را باز كرده ، از این جهت است كه می فرماید: (و زمانیكه گردانیده می شود چشمهایشان به طرف دوزخ ) و نفرموده (و اذا نظروا و وقتی كه نگاه كنند به آنان ).

بنابراین ، معنای آیه چنین می شود: و زمانیكه اصحاب اعراف به ناگاه چشمشان به اصحاب آتش می افتد به خدا پناه می برند از اینكه با آنان محشور شده در آتش شوند، و می گویند: (ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمین ).

البته این را هم باید بگوییم كه این گونه دعا كردنشان دلیل بر این نیست كه از منزلت و مقامشان ساقط شده از همین جهت می ترسند مبادا به آتش روانه شوند، برای اینكه از اینگونه دعاها پیغمبران اولواالعزم و انبیا و بندگان صالح خدا و ملائكه مقربین نیز می كردند و این دلالت بلكه كوچكترین اشعار هم ندارد بر اینكه صاحب این دعا از مقام رفیعش ساقط گشته و فعلا دچار حیرت شده است .

این در وقتی است كه ضمیر جمع در (ابصارهم ) و در (قالوا) را به رجال برگردانیم ، و این صحیح نیست ، برای اینكه كلام در این چهار آیه درباره اوصاف اصحاب اعراف جریان دارد، و لازمه این وحدت سیاق این است كه بفرماید: (ونادوا - یعنی اصحاب اعراف - رجالا یعرفونهم ...) نه اینكه بدون هیچ ضرورتی و بدون اینكه بخواهد نكته ای را بفهماند از این بیان عدول نموده و پس از اینكه همه جا با ضمیر اشاره به اصحاب اعراف می شد ناگهان به اسم ظاهرشان تصریح نموده ، بفرماید: (و نادی اصحاب الاعراف ).

پس معلوم می شود كه ضمیر جمع در (ابصارهم ) و در (قالوا) به اصحاب جنت بر می گردد و جمله مورد بحث از دعای آنان حكایت می كند، نه اصحاب اعراف ، همچنانكه جمله قبلی طمع و امیدواری آنان را می رسانید.





و نادی اصحاب الاعراف رجالا یعرفونهم بسیماهم ...





اینكه رجال را توصیف كرد به اینكه اصحاب اعراف آنها را به سیمایشان می شناسند دلالت دارد بر اینكه سیمای اصحاب دوزخ نه تنها اعرافیان را به دوزخی بودن آنان واقف می كند، بلكه به خصوصیات دیگری هم كه دارند راهنمایی می نماید.

جمله (قالوا ما اغنی عنكم جمعكم و ما كنتم تستكبرون ) دوزخیان را شماتت می كند به اینكه شما در دنیا از قبول حق استكبار می كردید، و از جهت شیفتگی و مغرور بودن به دنیا، حق را ذلیل و خوار می پنداشتید.





اهولاء الذین اقسمتم لا ینالهم الله برحمه ...





اسم اشاره (هولاء) اشاره است به اصحاب جنت ، و استفهامی كه در این جمله است ، استفهام تقریر، و معنایش این است كه (اینها همان كسانی هستند كه شما درباره شان به طور جزم می گفتید از این راهی كه برای عبودیت اتخاذ كرده اند خیری نمی بینند) و خیر دیدن همان رسیدن به رحمت خدا است .

در این جمله وقوع رحمت كه لفظی است نكره در سیاق نفی ، استغراق و عمومیت را می رساند، و معلوم می شود كه از مؤ منین به طور كلی خیر و رحمت را نفی می كرده اند.

جمله (ادخلوا الجنه لا خوف علیكم و لا انتم تحزنون ) - امری است از طرف اصحاب اعراف به مؤ منین كه پس از تقریر حال آنها به استفهام ، امر می كنند ایشان را تا داخل جنت شوند، و اینكه بعضی گفته اند: (در این جمله تقدیری هست ، و آن این است كه : كسی از جانب پروردگار به آنها گفت داخل بهشت شوید، نه بیمی بر شما است و نه اندوهگین می شوید شما نسبت به حال و آینده تان هیچ بیمی نخواهید داشت ، و آنگاه اضافه كرده اند كه حذف قول در قرآن كریم و در كلام عرب در مواردی كه قرینه حكایت از آن كند، بسیار است )، صحیح نیست ، زیرا نه سیاق مساعد با آن است ، و نه قرینه ای هست كه دلالت بر آن محذوف كند، و اگر در جایی تقدیر گرفتن قول جایز باشد چون معنای آن از تبادر كلام فهمیده می شود، دلیل بر این نیست كه هر جا كه ما بخواهیم اگر چه قرینه ای هم نباشد بتوانیم چنین تقدیری را مرتكب شویم .

معنای اعراف در قرآن

در قرآن كریم در غیر این چهار آیه ای كه در سوره اعراف است لفظ اعراف در جای دیگر نیامده است ، و ما از بحثی كه در این آیات كردیم این نتیجه را گرفتیم كه اعراف یكی از مقامات عالی انسانیت است كه خداوند آن را به حجابی كه حائل بین بهشت و دوزخ است مثال زده ، و معلوم است كه هر حائلی ، در عین اینكه مرتبط به دو طرف خود هست ، طبعا از حكم دو طرف خود خارج است ، و لذا فرمود: این حجاب دارای اعراف و بلندی هایی است ، و بر آن اعراف رجالی هستند كه مشرف بر جمیع اهل محشر از اولین و آخرینند، و هر كسی را در مقام مخصوص خودش مشاهده می كنند

با اینكه مقامات و درجات مردم در بین دو حد (اعلا علیین ) و (اسفل السافلین ) مختلف است با این حال از حال یك یك اشخاص و اعمالی كه در دنیا كرده اند آگاهند، و با هر كس كه بخواهند می توانند حرف بزنند، هر كسی را كه بخواهند می توانند ایمنی داده و به اذن خدا اجازه ورود به بهشت دهند. از اینجا معلوم می شود كه موقف و مقام این رجال از دو موقف سعادت كه عبارت است از نجات به وسیله عمل صالح و شقاوت كه عبارت است از هلاكت به خاطر عمل زشت ، بیرون است . و خلاصه مقامی است مافوق این دو مقام ، و حاكم و مسلط بر آن دو.

برای تقریب ذهن و روشن شدن مطلب می توانیم این مقام را به مقام پادشاهان و حكام تشبیه كرده بگوییم : همچنانكه در زیر سلطه حكام اقوامی سعید و متنعم به نعمت آنان و مشمول رحمت آنانند، و هر چه را كه بخواهند برایشان فراهم است ، و اقوام دیگری شقی و در زندانهای آنان معذب به انواع عذاب های دردناكند، و طایفه سومی مافوق این دو طایفه ماءمور تنظیم امور آنان و رساندن نعمت به آن طایفه و عذاب به این طایفه و در عین حال خود نیز از متنعمین هستند، و نیز قوم دیگری مافوق این خدمه و عمال ، ماءمور به تدبیر همه طبقات مادون خود هستند. همچنین ممكن است خدای تعالی كه حاكم در روز جزا است اقوامی را مشمول رحمت خود قرار داده و از آنجایی كه خدایی است آمرزگار و صاحب فضل بزرگ ، آنان را به پاداش حسنات شان داخل بهشت نموده ، از هر طرف بركات خود را بر آنان نازل كند، و از آنجایی كه عزیز ذو انتقام است ، اقوام دیگری را به كیفر گناهانشان در آتش خود انداخته و طایفه سومی را اذن دهد كه بین این دو طایفه واسطه شوند، و احكام و اوامرش را در بین آنان اجرا نمایند، همچنانكه خودش فرموده : (لمن الملك الیوم لله الواحد القهار برای كیست سلطنت امروز؟ برای خدای یگانه قهار) - دقت فرمایید -.





ونادی اصحاب النار اصحاب الجنه ان افیضوا...





(افاضه ) از ماده (فیض ) و به معنای لبریز شدن و ریختن آب است ، و معنای آیه (تری اعینهم تفیض من الدمع ) این است كه : می بینی دیدگان شان را كه لبریز از اشك شده .

در آیه مورد بحث سایر نعمت هایی را كه خداوند به اهل بهشت روزی كرده عطف بر آب نموده ، و از اینجا معلوم می شود كه اهل دوزخ از اهل بهشت تنها انتظار آب ندارند، بلكه تقاضای همه انواع نعمت ها را می كنند، چیزی كه هست به طور عموم مجاز از همه آنها به افاضه تعبیر شده . ممكن هم هست كسی بگوید: (افاضه ) تنها به معنای فرو ریختن آب نیست تا اطلاقش در غیر آب مجاز باشد، بلكه به معنای دادن نعمت فراوان است . بنابراین ، این اطلاق به طور حقیقت خواهد بود نه عموم مجاز.

به هر حال ، آیه شریفه اشعار دارد بر اینكه مكان اهل جنت بلندتر از مكان دوزخیان است . و اگر ابتدا از میان همه نعمت ها آب را ذكر كرد و آنگاه بقیه نعمت ها را بر آن عطف نمود، از این جهت است كه برای دوزخیان و مبتلایان به حرارت دوزخ آب از هر چیز دیگری ضروری تر است .





الذین اتخذوا دینهم لهوا و لعبا...





(لهو) به معنای چیزی است كه انسان را از كار لازم و ضروریش باز بدارد. و (لعب ) به معنای كاری است كه از روی خیال انجام شود، و هدف و نتیجه اش خیالی و خالی از حقیقت بوده باشد. و (غرور) به معنای اظهار خیرخواهی كسی است كه در دل بنای فریب و خدعه وی را داشته باشد، و (نسیان ) به حسب اصل لغت به معنای فراموشی و در مقابل (ذكر) است ، و لیكن در بسیاری از اوقات به طور استعاره بر ترك چیزی و بی اعتنایی به آن نیز اطلاق می شود، همچنانكه در آیه مورد بحث به همین معنا آمده . و (جحد) به معنای نفی و انكار است .

از این آیه كه حال كفار را تفسیر می كند، سه قسم تفسیر برای كفر استفاده می شود: یكی اینكه كفر عبارت است از اینكه انسان دین را وسیله سرگرمی و بازیچه قرار داده ، مغرور حیات دنیا شود. دوم فراموش كردن روز لقای خداوند. سوم انكار آیات خدا. و هر سه تفسیر صحیح ، و برای هر یك وجهی است .

دلالت جمله : (الذین اتّخذوا دینهم لهوا و لعبا) بر اینكه انسان ناچار از تدین به دیناست .

جمله (الذین اتخذوا دینهم لهوا و لعبا) دلالت دارد بر اینكه انسان در هیچ حالی از احوال بی نیاز از دین نیست ، حتی آن كسی هم كه سرگرم لهو و لعب است و زندگی خود را مخصوص اینكار كرده به دین محتاج است ، زیرا همانطوری كه در تفسیر آیه (الذین یصدون عن سبیل الله و یبغونها عوجا...) گفتیم : دین عبارت است از راهی كه انسان در زندگی دنیا چاره ای جز پیمودن آن راه ندارد، برای اینكه خداوند دین را بر طبق فطرت خود بشر تنظیم كرده ، پس دین با انسانیت انسان بستگی دارد و او را به سعادت حقیقی زندگیش می رساند، و با این حال اگر آدمی از آن اعراض نماید و بغیر آن یعنی به چیزهایی كه انسان را جز به نتایج خیالی و لذایذ مادی و ناپایدار نمی رساند سرگرم شود، در حقیقت دین خود را بازیچه گرفته ، و زندگی مادی دنیا و سراب لذایذ آن ، او را گول زده است .





فالیوم ننسیهم كما نسوا لقاء یومهم هذا





همانطوری كه گفتیم (نسیان ) در این آیه به معنای فراموشی نیست ،

چون خداوند چیزی را فراموش نكرده و از حال كسی غافل نمی شود، بلكه معنایش این است كه همانطوری كه اینها در دنیا ما را فراموش كردند ما نیز امروز به لوازم زندگیشان نمی پردازیم ، نظیر این آیه در اینكه تكذیب آیات خدا را سبب نسیان خدا در قیامت قرار داده آیه : (قال كذلك اتتك ایاتنا فنسیتها و كذلك الیوم تنسی است )، با این تفاوت كه در این آیه بجای انكار آیات تنها نسیان را ذكر كرده است .





و لقد جئناهم بكتاب فصلناه علی علم ...





در این آیه به ابتدای كلام یعنی به آیه (فمن اظلم ممن افتری علی الله كذبا او كذب بایاته ) برگشت شده ، و رویهمرفته معنای آن دو چنین است : (چه كسی از اینها ستمكارتر است كه با اینكه ما حجت را بر ایشان تمام كردیم و اقامه بیان و برهان نمودیم و كتابی بر ایشان نازل كردیم ، مع ذلك دین ما را بازیچه گرفته و آیات ما را تكذیب كردند)؟

جمله (علی علم ) متعلق است به جمله (لقد جئناهم ) و متضمن احتجاج بر حقانیت كتاب است ، و تقدیرش چنین است كه : ما كتاب حقی بر آنان نازل كردیم ، و چطور حق نیست ؟ و حال آنكه نزولش به نظر ما بود و ما به مطالب آن اطلاع داشتیم .

(هدی و رحمه لقوم یومنون ) - یعنی در حالی كه این كتاب راهنمای جمیع و رحمت برای خصوص مؤ منین است . و یا خصوص ‍ مؤ منین را هم رحمت است و هم به مطلوب شان می رساند، البته معنای اول با مقام احتجاج مناسب تر است .





هل ینظرون الا تاویله ...





ضمیری كه در (تاویل ) است به (كتاب ) بر می گردد، در تفسیر آیه (هو الذی انزل علیك الكتاب منه ایات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات ...) گفتیم : كه در عرف قرآن تاءویل به معنای حقیقتی است كه حكم و یا خبر و یا امر ظاهر دیگری بر آن اعتماد داشته باشد، همان اعتمادی كه ظاهر بر باطن و مثال بر ممثل دارد.

بنابراین ، اینكه فرمود: (هل ینظرون الا تاویله ) معنایش این است كه : آیا اینان كه به خداوند افتراء می بندند و در عین اینكه قرآن حجت را بر آنان تمام كرده ، آیات او را تكذیب می كنند، انتظار این را می برند كه خداوند همان حقیقتی را كه موجب نزول بیانات قرآن و احكام آن و انذار و تبشیر آن شده و در روز قیامت ظاهر خواهد شد، برایشان نمایان كند، لابد چنین انتظاری را دارند وگرنه هرگز از پیروی و عمل به دستورهای او سرپیچی نمی كردند.

آنگاه از حالشان در روز قیامت كه روز بروز تاءویل است خبر داده ، می فرماید: (یوم یاتی تاویله یقول الذین نسوه ...) یعنی وقتی در روز قیامت حقیقت امر برایشان معلوم شد آن وقت به حقانیت شرایعی كه انبیا برایشان آورده بودند اعتراف خواهند كرد، و وقتی می بینند دست شان از هر چیزی خالی است و با عمل های زشتی كه مرتكب شده اند خود را هلاك ساخته اند، ناچار یكی از دو چیز را مسئلت می نمایند، باشد كه مفاسدشان اصلاح شود. یا می گویند: آیا شفیعی هست كه ما را از هلاكتی كه بر سرمان سایه افكنده نجات دهد؟ و یا التماس می كنند: آیا ممكن است ما را به دنیا برگردانید تا این بار عمل صالح نموده و غیر آنچه انجام داده ایم ، انجام دهیم .و این همان چیزی است كه خداوند از ایشان حكایت می كند كه می گویند: (فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا او نرد فنعمل غیر الذی كنا نعمل ).





قد خسروا انفسهم و ضل عنهم ما كانوا یفترون





در اینجا گویی كسی می پرسد غرض اینان از این دو خواهش چه بوده ؟ در جواب می فرماید: (قد خسروا انفسهم ) بخاطر اینكه به قیمت جان و گوهر ذات خود ضرر كردند، چون دین خود را لهو و لعب گرفته انكار حق را بر تسلیم در برابر حق ترجیح دادند، و حالا می بینند بهانه ها و افتراهایی كه در دنیا بهم می بافتند و روی رسوائی خود را می پوشاندند، امروز اعتباری ندارد، و نیز می بینند نجاتشان در این است كه یا كسی به دادشان برسد و اعمال فاسدشان را اصلاح كند و یا خودشان به دنیا برگشته ، جبران نمایند.

در جلد اول این كتاب در بحث شفاعت در ذیل جمله (فهل لنا من شفعاء فیشفعوا لنا) گفتیم كه این جمله دلالت دارد بر اینكه در قیامت شفعایی كه برای مردم وساطت كنند بسیارند، چون اگر شفیع روز محشر یكی بود، می فرمود: (هل لنا من شفیع ).

بحث روایتی

(در ذیل آیات شریفه )

در كافی به سند خود از محمد بن مسلم از امام ابی جعفر (علیه السلام ) روایت كرده كه در ذیل آیه (و ما اضلنا الا المجرمون ) فرمود: چون مجرمین مردم را دعوت به راه خود می كنند. و این همان مطلبی است كه خداوند از مجرمین نقل كرده كه موقعی كه همه در دوزخ جمع می شوند می گویند:

(قالت اخریهم لاولیهم ربنا هولاء اضلونا فاتهم عذابا ضعفا من النار) و نیز درباره آنان می فرماید: هر امتی كه داخل دوزخ شود امت دیگر را لعنت می كند تا آنكه با یكدیگر روبرو شوند، آنوقت هر كسی از دیگری تبری جسته و هر كس دیگری را لعنت می كند به این معنا كه با یكدیگر احتجاج می كنند، این به آن می گوید تو مرا به اینجا كشانیدی ، او جواب می گوید، و همچنین هر كسی می خواهد كاسه را سر دیگری بشكند، و دیگری را به اعتراف وادار سازد بلكه بدین وسیله خود را از عذاب عظیمی كه او را احاطه كرده برهاند، غافل از اینكه امروز روز قبول عذر و روز نجات نیست ).

مؤ لف : اینكه امام (علیه السلام ) فرمود: (هر امتی كه داخل دوزخ شود) معنای آیه را نقل فرموده .

و در الدر المنثور در تفسیر آیه (لا تفتح لهم ابواب السماء) می گوید: ابن مردویه از براء بن عازب نقل كرده كه گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) این جمله را (لا یفتح لهم ) - بایاء - قرائت فرمود.

روایتی از پیغمبر اكرم (ص ) درباره كیفیت مرگ مؤ من و كافر

و نیز در الدر المنثور می گوید طیالسی ، ابن ابی شیبه ، احمد، هناد بن سری ، عبد بن حمید و ابو داوود در سنن خود و ابن جریر، ابن ابی حاتم ، حاكم - وی روایت را صحیح شمرده -، ابن مردویه و بیهقی در كتاب عذاب قبر همگی از براء بن عازب نقل كرده اند كه گفت : ما با رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) بدنبال جنازه ای از انصار برای تشییع بیرون شدیم ، وقتی به قبر رسیدیم كه هنوز لحد را نچیده بودند، حضرت نشست ما نیز در اطراف آنجناب نشستیم ، لیكن چنان مرعوب و مجذوب بودیم كه تو گویی مرگ بر سر ما سایه افكنده ، نفس از كسی بیرون نمی آمد. حضرت چوبی در دست داشت و آن را به زمین می زد، ناگاه سر بلند كرد و دو یا سه نوبت فرمود: (پناه ببرید به خداوند از عذاب قبر).

سپس فرمود: بنده مؤ من اگر در دنیا دل از دنیا كنده باشد و دلبستگیش همه به آخرت باشد در دم مرگ فرشتگانی نورانی و سفید روی با كفن های بهشتی و حنوطی از حنوط بهشت نازل می شوند و در چشم انداز مؤ من می نشینند، بطوری كه مؤ من همه را می بیند. آنگاه ملك الموت فرود آمده در بالین او می نشیند و می گوید: ای جان پاك بیرون شو به سوی مغفرت پروردگارت و رضوان او، پس جانش ‍ مانند آبی كه از دهان مشك فرو می ریزد بیرون می آید.

آری ، شما جان كندن را غیر این می بینید، و به چشم شما طور دیگری می آید. به هر حال ، ملك الموت ، آن جان را گرفته ، همینكه گرفت نمی گذارند حتی یك چشم بر هم زدن در دست او بماند، فورا از او می گیرند و در لای حنوط و كفنش می گذارند، بویی خوشتر از هر مشكی از آن برخاسته ، و به این ترتیب او را به آسمان بالا می برند، از هیچ جمعیتی از ملائكه عبور نمی كنند مگر اینكه از در تعجب می گویند: این چه روح پاكی است ! و در جواب می شنوند این روح فلان ، پسر فلان است . البته در اینجا بهترین اسمهای او را به زبان می آورند، تا آنكه به این منوال به آسمان دنیایش برسانند، در آنجا اجازه ورود خواسته پس از كسب رخصت وارد می شوند، در همین منزل مقربین هر آسمانی به پیشوازش می آیند و هر كدام تا آسمانی كه ماءمور آن آسمان است وی را بدرقه می كند، و همچنین تا به آسمان هفتم برسد، در آنجا از ناحیه پروردگار خطاب می رسد كه نامه بنده مرا در علیین بنویسید، و او را به زمین برگردانید، چون من بندگان مؤ من را از زمین آفریده ام و دوباره به زمین بر می گردانم ، و در قیامت از زمین بیرون شان می آورم ، و آن وقت روحشان را به جسدشان عودت می دهم .

پس روحش را به جسدش برمی گردانند و آن دو ملك در قبرش فرود آمده او را می نشانند، و از او می پرسند(پروردگارت كیست ؟) در جواب می گوید: (الله تعالی پروردگار من است ). می گویند: (دینت چیست ؟) می گوید: (دین من اسلام است ). می پرسند: (این مرد كه در بین شما مبعوث شده چه كاره است ؟). می گوید: (رسول الله و فرستاده خداوند است ). می پرسند: (از كجا می گویی ؟). می گوید: (كتاب خدا را خواندم ، و به او ایمان آورده و تصدیقش نمودم ). در اینجا از آسمان ندایی می رسد كه بنده مرا تصدیق كنید، و از بهشت برایش فرش و لباس برده ، از قبرش دری به سوی بهشت باز كنید، در نتیجه نسیم و بوی بهشت تا قبرش می وزد و قبرش تا آنجا كه چشمش كار كند فراخ شده آن وقت مردی خوش رو و خوش لباس و خوشبو به نزدش می آید و به او می گوید: بشارت باد تو را به چیزی كه باعث مسرت تو است ، این بود آن روزی كه در دنیا وعده داده شدی . می پرسد تو كیستی كه از سر و رویت خیر می بارد؟ آن مرد می گوید: من عمل صالح توام . در اینجا از فرط خوشحالی عرض می كند: پروردگارا! قیامت را زودتر بپادار تا زودتر به اهل و مال خود برسم .

سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: بنده كافر وقتی به طرف آخرت و مرگ روی می آورد و از دنیا ناامید می شود، فرشتگانی سیاه چهره با پلاسهایی خشن به استقبالش آمده و تا آنجا كه چشمش كار كند در چشم اندازش می نشینند، آنگاه ملك الموت بر بالینش حاضر شده می گوید:

ای جان خبیث از بدن خود به سوی سخط و غضب پروردگار بیرون آی ، و آنگاه مانند شانه كه خس و خاشاك را از پشم تر می گیرد جان او را از كالبدش بیرون می كشد، آنگاه پس از آنكه روحش را گرفت فرشتگان بدون لحظه ای درنگ آن را از دست وی گرفته و در آن پلاسها نهاده بالا می برند، در اینجا بویی گندیده تر از هر مردار از آن خارج شده به هیچ جماعتی از فرشتگان عبور داده نمی شود، مگر اینكه از در تعجب می پرسند این روح پلید از كیست ؟ می گویند این روح فلان بن فلان است ، و در این جواب زشت ترین اسماء او را به زبان می آورند و همچنان او را می برند تا به آسمان دنیا برسند، در آنجا اجازه ورود می خواهند، و لیكن در را به روی شان باز نمی كنند.در اینجا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) این آیه را قرائت فرمود: (لا تفتح لهم ابواب السماء). سپس فرمود: خدای تعالی خطاب می كند به فرشتگان كه نامه این شخص را در سجین در پایین ترین طبقات زمین بنویسید. ملائكه پس از شنیدن خطاب ، روح او را به وضع خفت باری دور می اندازند. سپس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) آیه : (و من یشرك بالله فكانما خر من السماء فتخطفه الطیر او تهوی به الریح فی مكان سحیق ) را تلاوت فرمود.

آنگاه اضافه كرد كه : روحش را در قبر به جسدش ملحق می كنند، سپس دو ملك ماءمور پرسش قبر، او را می نشانند، و از وی می پرسند: (پروردگار تو كیست ؟) در جواب می گوید: (هاه هاه ). می پرسند: (دین تو چیست ؟) در جواب می گوید: (هاه هاه ، نمی دانم ). می پرسند: (این مرد كه در بین شما مبعوث شده بود چه می گفت ؟) باز در جواب می گوید: (هاه هاه ، نمی دانم آنگاه ) از آسمان ندا می رسد: این بنده من دروغگو است ، بسترش را از آتش فراهم كنید و از قبرش دری به دوزخ باز كنید تا از حرارت دوزخ و سموم آن به او برسد، و قبر او چنان تنگ گردد كه شانه هایش در هم خرد شود.

آنگاه مردی زشت رو و كثیف و بدبو در برابرش مجسم شده او را به وضع نكبت بارش بشارت می دهد و می گوید: این همان روزی بود كه در دنیا انبیا فرا رسیدنش را وعده می دادند. می پرسد: تو كیستی كه از سر و رویت شر می بارد؟ می گوید من عمل بد توام . آنگاه سر به آسمان برداشته عرض می كند: پروردگارا قیامت را بپامدار.

مؤ لف : این روایت از روایات مشهوری است كه غالب مؤ لفین آن را به همین نحوی كه دیدید روایت كرده اند، و در معنای آن ، روایات دیگری از طرق شیعه از ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) نقل شده كه ما پاره ای از آنها را در بحث روایتی تفسیر آیه (و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله اموات ...) در جلد اول این كتاب نقل كردیم .

چند روایت دیگر درباره جهنم كافر و اهل دوزخ

و در تفسیر عیاشی از سعید بن جناح روایت شده كه گفت : عوف بن عبد الله ازدی از جابر بن یزید جعفی از امام باقر (علیه السلام ) حدیثی درباره جان كندن كافر برای من نقل كرد كه در آن می گوید: امام فرمود: وقتی روح كافر را به آسمان می برند، درهای آسمان به رویش بسته می شود، چنانكه خدای تعالی فرموده : (لا تفتح لهم ابواب ...) و خداوند می فرماید: او را برگردانید، چون ما آنان را از خاك آفریده ایم و به خاك بر می گردانیم و دوباره از خاك خارجشان می كنیم .

مؤ لف : قریب به این مضمون روایتی در مجمع البیان از همان جناب نقل شده .

و در كتاب الدر المنثور است كه ابن مردویه از عایشه نقل كرده كه گفت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) آیه (لهم من جهنم مهاد و من فوقهم غواش ) را تلاوت فرمود و سپس گفت : مافوق جهنمیان طبقاتی و در زیر آنان طبقاتی است كه معلوم نمی شود طبقات بالا بزرگتر است یا طبقات پایین ، فقط می فهمند كه طبقات زیر آنان را به طرف بالا فشار می دهد، و طبقات بالا آنان را به طرف پایین و آنان در بین این دو طبقه در تنگنا قرار می گیرند، همانطوری كه نوك نیزه در آهن سر نیره محكم كوبیده می شود.

و نیز در آن كتاب از عبد الرزاق ، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم و ابوالشیخ روایت كرده اند كه همگی از علی (علیه السلام ) نقل كرده اند كه فرمود: به خدا سوگند آیه (و نزعنا ما فی صدورهم من غل ) درباره ما اهل بدر (شركت كنندگان در جنگ بدر) نازل شده است .

مؤ لف : با اینكه این جمله در بین آیات مورد بحث است و آیات مورد بحث هم در مكه نازل شده بسیار بعید به نظر می رسد كه جمله مزبور در جنگ بدر و یا درباره اهل بدر نازل شده باشد، شاهد دیگر این معنا این است كه نظیر این جمله یعنی آیه (و نزعنا ما فی صدورهم من غل اخوانا علی سرر متقابلین ) در سوره (حجر) كه آن نیز سوره ای است مكی ، واقع شده است .

و نیز در كتاب مزبور از ابن ابی حاتم از حسن روایت شده كه گفت : شنیدم كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: پس از اینكه اهل بهشت از صراط می گذرند همه بازداشت می شوند تا اگر در دنیا به یكدیگر ظلمی كرده باشند آن ظلم ها را جبران نمایند تا در موقع ورود به بهشت از یكدیگر بغض و كینه ای در دل نداشته باشند.

باز در همان كتاب از نسائی و ابن ابی الدنیا و ابن جریر در رساله ذكر الموت و ابن مردویه نقل می كند كه همگی از ابی هریره روایت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: همه اهل دوزخ منزل های خود را در بهشت می بینند، و این خود حسرت بزرگی است برای آنان ، همچنان كه تمامی اهل بهشت منزل های خود را در دوزخ می بینند، و این خود باعث شكر گزاری بیشتری برای آنان است .

و نیز از ابن ابی شیبه ، احمد، عبد بن حمید، دارمی ، مسلم ، ترمذی ، نسائی ، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم و ابن مردویه از ابی هریره و ابی سعید نقل می كند كه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) نقل كرده اند كه در تفسیر جمله (و نودوا ان تلكم الجنه اورثتموها بما كنتم تعملون ) فرمود: ندا می شوند كه همیشه سالم باشید و مریض نشوید، و همواره متنعم باشید و محروم و ماءیوس ‍ نشوید، و دائما جوان بمانید و دستخوش پیری نگردید، و تا ابد زنده بمانید و نمیرید.

مؤ لف : درباره معنای وراثت بهشت روایات دیگری است كه ان شاء الله به زودی خواهد آمد.

روایاتی در این باره كه مراد از (مؤ ذن ) در (و اذّن مؤ ذن بینهم ...) علی (ع ) میباشد

در كافی و تفسیر قمی به سند خود از محمد بن فضیل از حضرت رضا (علیه السلام ) روایت كرده اند كه در ذیل (و اذن مؤ ذن بینهم ان لعنه الله علی الظالمین ) فرمود: آن مؤ ذن امیر المؤ منین (صلوات الله علیه ) است و.

مؤ لف : این روایت را عیاشی نیز از آنجناب و صاحب روضه الواعظین از امام باقر (علیه السلام ) نقل كرده اند.

و در معانی الاخبار به سند خود از جابر جعفی از حضرت ابی جعفر محمد بن علی (علیهماالسلام ) نقل كرده كه فرمود: پس از اینكه امیر المؤ منین (علیه السلام ) از جنگ نهروان به كوفه بازگشت شنید كه معاویه او را دشنام می دهد و بر او خرده می گیرد و اصحاب او را می كشد. حضرت به خطبه ایستاد و در ضمن بیاناتش فرمود: منم مؤ ذن در دنیا و آخرت ، منم آن مؤ ذنی كه خداوند درباره اش ‍ می فرماید: (فاذن مؤ ذن ان لعنه الله علی الظالمین ) و نیز می فرماید: (و اذان من الله و رسوله ).

مؤ لف : یعنی مؤ ذن به آن اذان منم ، و این اذان همان داستان تبلیغ آیات برائت است كه جز علی (علیه السلام ) كسی از عهده انجامش بر نیامد.

در مجمع البیان است كه حاكم ابو القاسم حسكانی به سند خود از محمد بن حنفیه از پدرش علی (علیه السلام ) روایت كرده كه فرمود: آن مؤ ذن منم .

و نیز از حسكانی نقل كرده كه به سند خود از ابی صالح از ابن عباس روایت كرده كه گفت : برای علی (علیه السلام ) در قرآن كریم اسمائی هست كه مردم معنای آن را نمی دانند، از آن جمله (مؤ ذن ) است در آیه شریفه (فاذن مؤ ذن بینهم )، حضرت ندا خواهد داد: (الا لعنه الله علی الذین كذبوا بولایتی و استخفوا بحقی لعنت خداوند بر كسانی كه ولایت مرا تكذیب نموده و حق مرا سبك شمردند).

مؤ لف : آلوسی در تفسیر روح المعانی در ذیل جمله (فاذن مؤ ذن بینهم ...) می گوید: این مؤ ذن بنا به روایت ابن عباس همان صاحب صور است . بعضی هم گفته اند: مالك متصدی دوزخ است ، و بعضی گفته اند: فرشته دیگری است غیر صاحب صور و خازن دوزخ . و در روایات امامیه كه از رضا و ابن عباس نقل شده دارد كه این مؤ ذن علی (كرم الله وجهه ) می باشد، و این قول از طرف اهل سنت روایت نشده ، علاوه بر اینكه از مثل چنین امامی كه در آن روز در حظیره های قدس جای دارد خیلی بعید است كه به عرصه محشر در آمده و چنین اعلامی بكند.

صاحب تفسیر المنار وقتی این كلام را از آلوسی نقل می كند، می گوید:

علمای رجال كه درباره جرح و تعدیل راویان اخبار و برای تشخیص راویان موثق و معتبر از غیر موثق كتاب هایی نوشته و قواعدی تدوین كرده اند در قواعد خود اختلافات مذهبی را دخالت نداده اند، به شهادت اینكه می بینیم بسیاری از راویان اخبار را از قبیل عبد الرزاق و حاكم كه از شیعیان علی (علیه السلام ) هستند تعدیل نموده و معتبر شمرده اند، و هیچیك از این علما نیست مگر اینكه عده بسیاری از رجال شیعه را توثیق و تعدیل كرده اند. بنابراین ، اگر سند اینگونه روایات را قبول كردیم و آن را معتبر دانستیم ناگزیر باید مضمون آن را بپذیریم ، و صرف اینكه علی (علیه السلام ) در آن روز در حظیره های قدس جای دارد مانع از این نیست كه در بین اهل محشر مؤ ذن باشد، علاوه بر اینكه اگر بتوانیم برای چنین نسبتی به علی (علیه السلام )، معنایی تصور كنیم كه از فضائل و مثوبات آنجناب حساب شود روایت را قبول می كنیم هر چند سندش صحیح هم نباشد، البته این وقتی است كه روایات مذكور جعلی و یا معارض با روایت قوی تری از حیث سند و دلالت نبوده باشد.

مؤ لف : صاحب المنار جواب خوبی به آلوسی داده ، لیكن باید بگوییم كه : رویه ما امامیه از این هم متقن تر است ، زیرا ما در غیر از مسائل فقهی بطور كلی در هیچ مساءله ای چه اعتقادی و چه تاریخی و چه فضائل و چه غیر آن به خبر واحد عمل نمی كنیم ، مگر اینكه همراه خبر واحد قرینه هایی باشد كه یا مفید علم و یا حد اقل مفید اطمینان و وثوق شخصی باشد، تنها در مسائل فقه است كه در حجیت روایاتش به وثوق نوعی اكتفا می كنیم آن هم بعد از آنكه بدست بیاوریم كه روایت ، مخالفتی با قرآن كریم ندارد. تفصیل این بحث در كتب اصول فقه ما موجود است .

مؤ ذن بودن علی علیه السلام و اعلام حكم خداوند توسط او در آخرت ازفضائل آن حضرت به حساب می آید.

و اما اینكه گفت : (اگر بتوانیم برای چنین نسبتی معنایی تصور كنیم كه از فضائل آنجناب حساب شود...) البته فضیلت بودن چنین سمتی جای شبهه نیست ، برای اینكه اعلام حكم پروردگار در آخرت مانند اعلام حكم یك حاكم دنیوی است در دنیا. اعلام كننده حكم ، رابطی است كه حكم حاكم را به محكومین مرتبط می سازد و به نسبت شرافت و پستی حاكم مقام و منزلت او نیز كم و زیاد می شود، و در این آیه ، حاكم پروردگار متعال است ، و معلوم است كه اعلام كننده احكام چنین خدایی چه مقام و منزلتی را دارا است .

قرآن كریم چنین مقامی را برای بعضی ها اثبات نموده ، مثلا درباره ابراهیم (علیه السلام ) می فرماید: (و اذن فی الناس بالحج ) و درباره وساطت علی (علیه السلام ) در ابلاغ آیات برائت می فرماید:

(و اذان من الله و رسوله الی الناس ...) (اذان ) در این دو مورد، به معنی اعلام احكام شرعی است كه باعث استقرار حكم حاكم بر محكومین است ، همچنانكه اذان غیر تشریعی باعث استقرار بعد از خدا و لعنت مطلق و دائم است ، مانند: (فاذن مؤ ذن بینهم ان لعنه الله علی الظالمین ) كه ظهور حقایق وعد و وعید را برای ستمكاران تثبیت می كند، چون حقانیت وعده های الهی را از راه انبیاء و پیغمبران خدا بدست آورده و مع ذلك انكار كردند - دقت فرمایید -، و اگر صاحبان قدم های راسخی هستید در بحث از حقایق مسامحه و سهل انگاری نكنید.

امیرالمؤ منین (علیه السلام ) در آن خطبه ای كه نقل شد، هم مؤ ذن بودن در شرایع را برای خود اثبات كرده و هم مؤ ذن بودن در آخرت را، و فرموده : من مؤ ذن در دنیا و آخرت هستم .

و این روایت همانطوری كه گفتیم بطرق متعددی از طرق شیعه از امیر المؤ منین و امام باقر و امام رضا (علیه السلام ) روایت شده . و از طرق اهل سنت به سند حاكم از ابن حنفیه از علی (علیه السلام ) و از ابی صالح از ابن عباس روایت شده . و این حاكم از كسانی است كه روایاتش مورد پسند و در نقل حدیث دارای ضبط است ، و بیشتر روایاتش مربوط به تفسیر، و منقول در كتب تفسیر است ، و عجیب اینجا است كه شخصی همچون سیوطی كه بنایش بر نقل همه روایات او است با اعتراف به این معانی ، این روایت را نقل نكرده ، و معلوم نیست چرا از نقل آن خودداری كرده است .

روایاتی درباره اصحاب اعراف

در الدر المنثور از ابوالشیخ و ابن مردویه و ابن عساكر از جابر بن عبدالله روایت كرده كه گفت : رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) فرمود: در قیامت میزان را بپا داشته ، حسنات و سیئات خلق را می سنجند، كسی كه حسناتش افزون بر سیئاتش باشد اگر چه بسیار كم ، داخل بهشت می شود و كسی كه گناهانش افزون بر حسناتش باشد اگر چه بسیار كم ، به دوزخ می رود، شخصی از آنجناب پرسید: یا رسول الله ! كسی كه حسنات و سیئاتش برابر شد چطور؟ فرمود: چنین كسانی اصحاب اعرافند كه با آرزوی دخول در بهشت ، از دخول در آن بی بهره اند.

و نیز از ابن جریر و ابن منذر از ابی زرعه بن عمر و بن جریر نقل كرده كه گفت : شخصی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) پرسید: اصحاب اعراف چه كسانی هستند؟ فرمود: ایشان آخرین كسانی هستند كه خداوند به حسابشان می رسد، پس از آنكه به حساب جمیع بندگان رسید به این گروه می فرماید: شما قومی هستید كه حسناتتان شما را از آتش بیرون كرد و تا كنون وارد بهشت نشده اید، اینك شما آزاد شدگان من هستید، در بهشت آزادانه بگردید، و از میوه های آن استفاده كنید.

مؤ لف : قول به اینكه اصحاب اعراف كسانی هستند كه حسنات و سیئات شان با هم برابر باشد از ابن مسعود و حذیفه و ابن عباس نیز نقل شده است .

در كافی به سند خود از حمزه طیار نقل كرده كه گفت : امام صادق (علیه السلام ) فرمود: مردم شش طایفه اند - تا آنجا كه می گوید - من عرض كردم : اصحاب اعراف چه كسانی هستند؟ فرمود: مردمی هستند كه حسنات و سیئات شان برابر است ، چون اگر خداوند چنین كسانی را به دوزخ ببرد به جهت گناهان خود آنان است و اگر به بهشت داخل شان كند به رحمت خود با آنان رفتار كرده است .

و نیز در كافی به سند خود از زراره نقل كرده كه گفت : امام ابوجعفر به من فرمود: درباره اصحاب اعراف چه می گویی ؟ عرض كردم : بالاخره از دو حال بیرون نیستند، یا مؤ منند یا كافر، اگر داخل بهشت شوند مؤ من ، وگرنه كافرند. فرمود: به خدا سوگند نه مؤ منند و نه كافر، چون اگر مؤ من بودند در اعراف نمی ماندند، و مانند سایر مؤ منین داخل بهشت می شدند، و اگر كافر بودند، باز در اعراف كاری نداشتند، و مانند سایر كفار داخل دوزخ می شدند، و لیكن اینان قومی هستند كه حسنات و سیئات شان برابر است . عرض كردم : سرانجام اهل بهشتند یا اهل دوزخ ؟ فرمود: همانطوری كه خداوند درباره آنان چیزی نفرموده تو نیز چیزی مگو. عرض كردم : پس امر آنان را به خدا واگذار كنم ؟ فرمود: بلی ، همچنانكه خداوند هم آنان را به مشیت خود واگذار كرده ، اگر بخواهد آنان را به رحمت خود داخل بهشت می كند و اگر بخواهد به كیفر گناهانشان به دوزخ می برد، و ستمی هم به ایشان نكرده . عرض كردم : آیا كافر به بهشت می رود ؟ فرمود: نه . عرض كردم : غیر كافر به جهنم می رود؟ فرمود: نه ، مگر خدا بخواهد. ای زراره اگر از اینكه گفتم (مگر خدا بخواهد) تعجب كنی و آن را قبول نكنی از حق خارج خواهی شد، و عقد ایمان و تصدیقت گشوده خواهد گردید.

اشكال وارد بر روایاتی كه اصحاب اعراف را به كسانی كه دارای حسنات و سیئاتمساوی هستند تفسیر می كنند.

مؤ لف : این روایات همانطوری كه می بینید اصحاب اعراف را به كسی تفسیر می كند كه حسنات و سیئاتش در میزان برابر هم باشد، و اینكه در بعضی از روایات دارد كه جمله (لم یدخلوها و هم یطمعون ) كلام اصحاب اعراف است ، با آیات اعراف منطبق نیست ، و بیانش گذشت .

علاوه بر اینكه در تفسیر (والوزن یومئذ الحق ) گفتیم كه میزان یا به رجحان حسنات سنگین می شود، و یا به رجحان سیئات خفیف ، و اما اینكه حسنات و سیئات در میزان با هم برابر باشد فرض ندارد چون معنا ندارد میزان هم سنگین شود و هم سبك و اگر هم فرض كنیم كسانی باشند كه حسنات و سیئات شان باهم برابر باشد چنین كسانی مانند كفار و مستضعفینی كه حجت بر آنها تمام نشده و در اثر ضعف مشاعر مكلف به تكلیف نگردیده اند، اعمالشان سنجیده نمی شود.

بله ، از روایت اخیر چه بسا استفاده شود كه منظور از كسانی كه حسنات و سیئاتشان برابر است همان مستضعفینی هستند كه در انتظار امر خدایند، كه اگر خواست مشمول غفرانشان قرار دهد و اگر خواست عذابشان كند. و خلاصه استفاده شود كه برابری حسنات و سیئات كنایه از نبودن رجحان باشد. بنابراین ، اشكال وزن بر طرف می شود، و لیكن اشكال دیگری در روایت باقی می ماند، و آن این است كه با ظاهر آیات اعراف منطبق نیست ، چون در این آیات برای اصحاب اعراف صفاتی ذكر شده كه جز بر مردان فوق العاده و مقربین درگاه خدا و صدرنشینان مقام كرامت و سعادت تطبیق نمی شود، و معلوم است كه مستضعفین هر چه هم ما آنان را اهل سعادت بدانیم دارای چنین مقامی نیستند.

در مجمع البیان از ابو عبدالله (علیه السلام ) نقل می كند كه فرموده است : اعراف تل هایی است بین بهشت و دوزخ كه هر پیغمبر و یا وصی پیغمبر با گناهكاران امتش در آنجا می ایستند، مانند سرلشكرانی كه با ضعفای لشكر خود در قلب لشكر قرار می گیرند، آنگاه وقتی نیكوكاران امتش راه بهشت را پیش می گیرند آن وصی پیغمبر به گناهكارانی كه با او ایستاده اند می گوید: ببینید برادران نیكوكار خود را، كه به بهشت می روند، لاجرم گناه كاران به آنان سلام می كنند، این است معنای (و نادوا اصحاب الجنه ان سلام علیكم ) و معنای جمله (لم یدخلوها و هم یطمعون ).

این است كه این گناه كاران هنوز خود داخل بهشت نشدند و امیدوارند كه آن پیغمبر و یا امام كه همراه آنان است شفاعت شان كند، و وقتی می بینند كه گناه كاران راه دوزخ را پیش گرفته و می روند از در تضرع می گویند: (ربنا لا تجعلنا مع القوم الظالمین ).

آنگاه اصحاب اعراف یعنی انبیاء و جانشینان ایشان ، رجالی را از اهل عذاب صدا زده و از در شماتت می گویند: جماعت شما و استكباری كه می ورزیدید شما را بی نیاز نكرد، آیا این همراهان ما نبودند كه شما آنان را به خاطر فقر و فلاكت شان به بازی می گرفتید؟ و آنان را تحقیر نموده ، دنیای تان را به رخ شان می كشیدید؟ آنگاه رو به مستضعفین كرده ، به امر خداوند می گویند: (ادخلوا الجنه لا خوف علیكم و لا انتم تحزنون ).

مؤ لف : مرحوم قمی در تفسیر خود از پدرش از حسن بن محبوب از ابی ایوب از مرثد از امام صادق (علیه السلام ) قریب به این مضمون را نقل كرده است .

و این روایت به طوری كه ملاحظه می كنید به جای كسانی كه حسنات و سیئاتشان برابر است صریحا مستضعفین را اسم برده ، و آنگاه فرموده كه در این میان جماعتی از مستضعفین هستند كه امید رفتن به بهشت را داشته و از رفتن به دوزخ به خدا پناه می برند، و دیگر تفسیر نمی كند كه این مستضعفین همان اصحاب اعرافند كه هر كسی را به سیمای مخصوصش می شناسند یا غیر آنان . بنابراین ، انطباق مضمون این روایت با آیات اعراف آسان است ، فقط یك اشكال در آن هست و آن ظهور آیات اعراف است در اینكه كسانی كه به اهل بهشت سلام می دهند مقربین اهل اعراف می باشند نه مستضعفین .

و بعید نیست كه روایات این باب دستخوش اشتباهات ناقلین روایت و كج فهمی آنان شده باشد، مثلا ممكن است رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) یا بعضی از امامان فرموده باشند كه جماعتی از مستضعفین هستند كه خداوند آنان را یا به شفاعت شفعاء و یا به مشیت خود داخل بهشت می سازد، آنگاه راوی فرمایش آنجناب را در اثر نقل به معنی به این صورت كه می بینی در آورده باشد، مخصوصا این اختلال در نقل به معنی و مضمون ، در روایات وارده از ابن عباس و ابن مسعود و حذیفه و امثال آنان كه می گوید: رجال اعراف كسانی اند كه حسنات و سیئات شان برابر باشد، به خوبی به چشم می خورد، چون این دسته از روایات اختلاف فاحشی در متن آنها است . و همچنین روایت قمی از امام صادق كه اگر به دقت مطالعه شود صدق ادعای ما معلوم می گردد.

در بصائر الدرجات به سند خود از جابر بن یزید نقل كرده كه گفت : از امام باقر (علیه السلام ) پرسیدم اعراف چیست ؟ فرمود: رجال اعراف محترم ترین خلق خدای متعال هستند.

مؤ لف : سائل رجال را با اعراف یكی دانسته ، و لذا امام هم در جواب بر طبق ارتكاز او جواب داده ، و گویا سائل اعراف را جمع عرف ، به معنای عریف و عارف می دانسته ، همچنانكه به این معنا نیز روایات زیادی وارد شده كه پاره ای از آن در اینجا نقل خواهد شد.

چند روایت در مورد اینكه ائمه اهل بیت علیهم السلام اصحاب اعراف هستند.

و نیز در همان كتاب به سند خود از ابی بصیر از امام صادق (علیه السلام ) روایت كرده كه در تفسیر (و علی الاعراف رجال یعرفون كلا بسیماهم ) فرموده : مائیم اصحاب اعراف ، چون هر كسی را كه ما بشناسیم (من عرفنا) بازگشتش به سوی بهشت و هر كسی را كه ما نشناسیم (من انكرنا) سرانجام كارش به سوی دوزخ خواهد بود.

مؤ لف : جمله (من عرفناو من انكرنا) كه در كلام حضرت است ممكن است به صورت فعل و فاعل (او را شناختیم ) باشد و می تواند فعل و مفعول (ما را شناخت ) باشد، در صورت دوم به همان معنای سایر روایات است كه هر كس آنان را بشناسد ایشان هم او را می شناسند و هر كه آنان را نشناسد ایشان هم او را نمی شناسند.

و نیز در همان كتاب به سند خود از اصبغ بن نباته نقل كرده كه گفت : در محضر مبارك امیر المؤ منین (علیه السلام ) بودم ، مردی از آنجناب معنای آیه (و علی الاعراف رجال یعرفون كلا بسیماهم ) را پرسید، حضرت در جوابش فرمود: اعراف مائیم كه انصار خود را به سیمایشان می شناسیم ، اعراف مائیم كه كسی خدا را جز از راه ما نمی تواند بشناسد، اعراف مائیم كه در قیامت بین بهشت و دوزخ می ایستیم و كسی داخل بهشت نمی شود مگر اینكه ما او را شناخته ، او نیز ما را بشناسد، و در آتش داخل نمی شود مگر كسانی كه ما را نشناسند و ما آنان را نشناسیم ، این است معنای آیه ، و خداوند اگر می خواست خود را به همه مردم می شناسانید، تا قدرتش را بشناسند و از دری كه قرار داده بر وی در می آمدند، و خداوند ما را باب خود و صراط و سبیل خود قرار داده ، همان بابی كه هر كس ‍ بخواهد به درگاهش راه یابد، باید از آن باب وارد شود.

مؤ لف : بصائر الدرجات این روایت را به سند خود از مقرن از امام صادق (علیه السلام ) نیز روایت كرده است و مقصود از آن مرد، ابن الكواء است . و این داستان را كلینی هم در كافی از مقرن نقل كرده كه گفت : از امام صادق (علیه السلام ) شنیدم كه فرمود: ابن الكواء نزد امیر المؤ منین (علیه السلام ) آمد....

ظاهرا مراد از شناختن و نشناختن كه در روایت است محبت و بغض است ، و معنایش این است كه داخل بهشت نمی شود مگر كسی كه او ما را به ولایت و محبت بشناسد و ما او را به اطاعت بشناسیم ، و داخل دوزخ نمی شود مگر كسی كه او ما را به ولایت نشناسد و ما او را به اطاعت نشناسیم ، چون اگر مراد از معرفت صرف شناختن بود آن وقت با جمله (یعرفون كلا بسیماهم ) منافات داشت ، اینهم باز بعید نیست كه ناشی از تصرف راوی در الفاظ روایت باشد، به شهادت این روایت كه صاحب مجمع البیان آن را از حاكم ابوالقاسم حسكانی به سندی كه خود داشته و آن را ذكر نكرده از اصبغ بن نباته نقل می كند، چون در این روایت اصبغ می گوید: من در حضور حضرت امیر المؤ منین (علیه السلام ) نشسته بودم كه ناگاه ابن الكواء وارد شد، و از آنجناب معنای این آیه را پرسید؟ حضرت فرمود: وای بر تو ای ابن الكواء! این مائیم كه در قیامت بین آتش و بهشت می ایستیم ، پس هر كس ما را یاری كرده باشد او را به سیمایش شناخته داخل بهشتش می كنیم ، و هر كس ما را دشمن می داشته می شناسیم و به دوزخ روانه اش می كنیم .

و در تفسیر عیاشی از هلقام از ابی جعفر (علیه السلام ) روایت كرده كه گفت : من از آنجناب معنای آیه (و علی الاعراف رجال یعرفون كلا بسیماهم ) را پرسیدم و عرض كردم معنای (و علی الاعراف رجال ) چیست ؟ فرمود: شما در آن قبیله ای كه هستید مردانی را سراغ دارید كه همه افراد قبیله را از خوب و بد بشناسند؟ عرض كردم : بلی . فرمود ما نیز از آن رجالی هستیم كه هر كس را به سیمایش می شناسند.

مؤ لف : در این روایت (اعراف ) جمع (عرف ) گرفته شده ، مانند (اقطاب ) كه جمع (قطب ) است .

و عرف به معنای معروف از هر چیزی است ، و بعید نیست این كلمه مصدری باشد به معنای مفعول كه اگر چنین باشد معنای : (و علی الاعراف رجال ) این می شود كه : بر احوال و امور معروف آنان رجالی موكلند، و این معنا با آنكه گفتیم اعراف به معنای قسمت های بالای حجاب است و همچنین با آن روایاتی كه می گفت اعراف تل هایی است بین بهشت و دوزخ منافات ندارد، برای اینكه ممكن است اعراف به همان معنا باشد، و در عین حال معرفت هم كه در ماده لفظ اعراف هست معنای خود را در همه موارد استعمال حفظ كند.

این مطلب را نباید از نظر دور داشت كه اخبار وارده از طرق ائمه اهل بیت (علیهم السلام ) در معانی فوق و قریب به آن معانی بسیار زیاد است ، و آنچه را كه ما در اینجا نقل كردیم ، نمونه ای از آن بود.

و در تفسیر برهان از تفسیر ثعلبی از ابن عباس روایت كرده كه گفت : اعراف موضع بلندی است از صراط كه علی (علیه السلام )، عباس ، حمزه و جعفر ذو الجناحین در آنجا قرار می گیرند، و شیعیان خود را به سفیدی روی و دشمنان خود را به سیاهی رویشان می شناسند.

مؤ لف : در بیان سابق همین روایت را از تفسیر مجمع البیان از ثعلبی از ضحاك از ابن عباس نقل كردیم .

و در الدر المنثور از مسند حارث بن ابی اسامه واز ابن جریر و ابن مردویه نقل كرده كه همگی از عبدالله بن مالك هلالی از پدرش ‍ روایت كرده اند كه گفت : شخصی خدمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم ) عرض كرد: اصحاب اعراف چه كسانی هستند؟ فرمود: قومی هستند كه بدون اجازه پدرانشان برای جهاد در راه خدا خارج شده و در این راه شهید شدند، شهادت شان مانع می شود از اینكه به دوزخ روند، و نافرمانی پدران مانع می شود از اینكه به بهشت درآیند، و اینگونه اشخاص آخرین كسانی خواهند بود كه وارد بهشت می شوند.

مؤ لف : این معنا به طریق دیگری از ابی سعید خدری و ابی هریره و ابن عباس نیز روایت شده ، و ما سابقا اشكال آن را بیان كرده گفتیم كه با ظاهر آیات راجع به اعراف منطبق نیست . علاوه بر اینكه مساءله جهاد در راه خدا اگر واجب عینی باشد كه اذن ندادن پدر آن را ساقط نمی كند، و اگر واجب عینی نباشد بیرون شدن برای آن حرام است ، و مساءله شهادت هم حرمتش را بر نمی دارد مگر اینكه شخص جاهل مستضعف باشد كه در چنین صورت باز همان حرفهایی كه درباره مستضعف بودن اصحاب اعراف زدیم ، در اینجا می آید.